♡قسمت بیست و پنجم♡

109 24 4
                                    


جی آن روبروش فقط با چشمهای باز و بی حرکت به صورتش خیره مونده بود و چانیول بعد از یه بوسه ی کوتاه تصمیم گرفت اول جوابش رو بشنوه بعد تا نفس داره ببوسش...
ازش جدا شد و بهش خیره موند. جی آن آروم پلک میزد و نگاهش گنگ و ناخوانا بود...

_ میدونم اذیتت کردم... میدونم حرفهای تلخ زدم...میدونم بی رحم بودم...میدونم دلسرد شدی...داری تلاش میکنی دوستم نداشته باشی و شاید تا الآن هم موفق شده باشی احساساتتو دور بریزی...اما من فقط یه فرصته دیگه میخوام...بذار دوستت داشته باشم!

جی آن بعد از چند ثانیه نفس گیر سکوت به نرمی گفت:من همون بچه پرورشگاهی ام که لیاقت عشق ندارم...

چانیول دندونهاشو روی هم فشار داد و با خودش فکر کرد چه ایده ی خوبی میشد اگر آدم میتونست یه مشت پای چشم خودش بکاره!
صورتشو دوباره قاب گرفت و با شستش گونه شو ناز کرد.

_ ...نمیشه فقط همه چیز رو فراموش کرد و از اول شروع کرد؟

چشمهای شیشه ای روبروش کم کم پر میشدند و چانیول جلوی خودش رو گرفت تا محکم فشارش نده...
جی آن آروم آروم پلک زد و نفس خسته شو بیرون فرستاد.

_من شکست خوردم... نتونستم دوستت نداشته باشم!

چشمهای چانیول هلالی شدند.لبخند زد...

_اما اگه دوباره دوستم نداشته باشی هزار تیکه میشم...قلبم نه؛ همه ی وجودم!

چانیول سر تکون داد . خم شد و سرش رو جلو برد.چشمهای دختر مقابلش که بسته شد لبخند کمرنگی زد و لبهاشون روی هم نشست.دستهای جی آن هم بالآخره راه خودشون رو پیدا کردند و روی شونه های قوی اون مرد نشستند.
چانیول بی صبر لبهاشو به دهانش کشید و دستش پهلوی نرمش رو ناز کرد.
جی آن میدید بوسیدن اون مرد تغییر کرده...توی بوسه های قبلترشون همیشه چانیول با نهایت حرص میبوسیدش و آخرش لبهای متورمش باعث میشد تا دو روز ماسک بزنه .اما حالا بااینکه بی صبری توی تک تک حرکاتش دیده میشد اما نرم تر از همیشه بود و توی قلب جی آن آتیش بازی راه افتاده بود .

دست چانیول از پهلوش سر خورد و زیر کش رفت . انگار جاش رو خوب یاد گرفته بود چون مستقیم سراغش رفت و سوزن رو به آرومی جدا کرد و به جهنم فرستاد.با حس آزاد تر شدن کش نفس عمیقی کشید و اکسیژن با قدرت وارد ریه هاش شد.برای چند لحظه صورت هاشون از هم فاصله گرفت و بهم خیره موندند.چانیول تیشرتش رو از سرش گذروند و روی زمین انداختش.جی آن دستهاشو روی سینه ی محکمش گذاشت و چانیول لبخند زد.جلو رفت و صورتش رو بوسه بارون کرد.
جی آن هم به خنده افتاد.چانیول بازوش رو گرفت و کشیدش توی بغلش . چند ثانیه همونطور موندند و چانیول گردنش رو نرم بوسید.

_ دیگه از دخترها بدت نمیاد؟

جی آن زیرلب زمزمه کرد و چانیول دم گوشش جوابش رو داد: نه تا وقتی که تو باشی...
🔞🔞🔞

➴cαℓℓ мє нyυทg [ᴄᴏᴍᴘʟᴇᴛᴇᴅ]Onde histórias criam vida. Descubra agora