♡قسمت چهل و یک♡

88 26 11
                                    


_ ببین کی اینجاست !

دستهاشو از هم باز کرد و دختر روبروش با چشم غره بغلش کرد : همین الآن از اومدنم پشیمون شدم !

_ خیلی با من هاردی رییس کیم !

بعد از یه بغل کوتاه جدا شد و همدیگه رو نگاه کردند .
_ حقته ! چرا شیشه عینکت ضخیم تر شده ؟

با تیز بینی پرسید و جیانا شونه بالا انداخت : شماره چشمم رفته بالا ! مثل پیرزنا شدم !

ته رین با اخم بهش خیره موند و جیانا از فرصت استفاده کرد چرخ دستی رو گرفت و هل داد .
_ چرا عمل نمیکنی ؟

_ اونی یه دفعه که برات گفتم !

_ میخوام رو در رو بشنوم !

_ اوکی ! میدونی که چشمهام مشکلی ندارن و مشکل از مغزمه ! برای همین عملش ریسکش بالاست ! ممکنه اصلا خوب نشه که هیچ بدتر هم بشه ! در ضمن من از تیغ جراحی و مو تراشیدن هم میترسم !

_ از این عینک ته استکانی گنده چی ؟

_ بنظرت ترسش کمتر نیست ؟

ته رین هوف کلافه ای کشید و سعی کرد چرخ دستی رو از دستش بگیره : بده من ببینم ! این اندازه ی خودت هست !

_ از این چرخ دستی ها دوست دارم اونی ! بذار هل بدم !

لحن کیوتش باعث شد ته رین زیر پوستی لبخند بزنه . احمق ! مثلا مادر یه بچه بود !

_ تنها اومدی ؟

جیانا لبخند منظور داری زد : آه آره کیم اوپا روی آنتن بود نتونست بیاد !

_ منظورم اون نبود !

ته رین پشت چشم نازک کرد . جیانا خندید .

_ اوه پس با کی میتونستم بیام ؟ هیون که مهده !

_ مثلا با پارک چانیولی کسی !

جیانا اخم کرد .
_ میشه از الآن شروع نکنی اونی ؟

لحنش دلسرد تر از اونی بود که ته رین بخواد مخالفتی کنه . سر تکون داد و آه کشید .

سوار ماشین شدند و جیانا استارت زد .
_ چه بزرگ شدی جی !

چند دقیقه بعد از سکوتشون ته رین به آرومی گفت و جیانا پلک زد : اونی !

_ آخرین باری که اومدم سه سال پیش بود ؟ انگار یک عمر گذشته ... هیون هنوز چهار دست و پا میرفت !

جیانا لبخند کمرنگی زد و به شوخی گفت : میخوای بگی بچه داری پیرم کرده ؟

_ شاید !

توقع داشت اونیش در جوابش مسخره ش کنه اما به آرومی جواب داد و جیانا گیج پلک زد .
_ چیزی شده اونی ؟

_ چیزی نشده ! حس میکنم در حق شما دو تا ظلم کردم !

_ در حق من و هیون ؟

➴cαℓℓ мє нyυทg [ᴄᴏᴍᴘʟᴇᴛᴇᴅ]Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin