♡قسمت هجدهم♡

140 24 5
                                    


فقط دوید ... نفهمید آسانسور چطور تک تک طبقات رو طی کرد فقط دوید و سر خیابون ماشینی جلوی پاش زد روی ترمز . حتی مغزش فرمان فحش دادن به اون راننده رو نمیداد فقط ماشین رو دور زد و به دویدنش ادامه داد که صدای بوق ماشین و بعد جیغ مانند دختری بلند شد : اوپا بیا سوار شو !

برگشت و مات ته رین رو نگاه کرد . دوید و سوار شد و ته رین پاش رو روی پدال گاز فشار داد . حرفی بینشون رد و بدل نشد تا اینکه کم کم تصویر یه آمبولانس و تجمع مردم برای چشمهای جی آن واضح و واضحتر شد . هیچی نفهمید فقط خودش رو پرت کرد پایین و ته رین فقط تونست زود واکنش بده و ترمز بگیره . دوید و مردم رو کنار زد ... ریه هاش کم آورده بودند ... اصلا اکسیژنی نمیرسید که بخواد به مغزش منتقل شه ... مردم رو کنار زد و با پاهای لرزون به سمت برانکاردی که پارچه سفید روش کشیده شده بود رفت ...

همه جا رو تار میدید . سینه ش به خس خس افتاده بود و نمیدونست صورتش از کی خیسه ...

دستش برای کنار زدن پارچه جلو رفت اما بین زمین و هوا یکی مچش رو کشید و به سمت خودش برگردوند . جی آن واکنش های بدنش رو از دست داده بود . نفس نمیکشید ، پلک نمیزد ، حتی اشکی دیگه تولید نمیشد ... دقیقا مثل یه مجسمه به مرد روبروش خیره مونده بود و چانیول وقتی مرده روبروش رو دید فقط کشوندش دنبال خودش و از جمعیت دورش کرد ...

چند متر اونطرف تر از هیاهوی آمبولانس ایستاد و رو به جی آن کرد : من خوبم ... ماشین دست خودم نبوده ... آروم باش !

رنگ جی آن شاید از سفیدی رنگ برف روی زمین گذشته بود و حالا از شدت سرما رو به قرمز میزد ... بینی و گونه هاش رنگ گرفته بودند و چانیول نمیفهمید الآن جز بغل کردنش کار دیگه ای هم میتونه بکنه ؟

چند لحظه واکنش ترسناک جی آنی هنوز نفس نمیکشید رو نگاه کرد و تکونش داد : نفس بکش کیم ...

اما آدم روبروش مجسمه ی محض بود ... چانیول فحشی زیر لب به خودش داد . نفس عمیق کشید و دستش رو بالا برد . فرود دردناکش روی صورت یخ زده دختر مقابل باعث شد بیفته روی زمین و چانیول پلک هاشو روی هم فشار بده . بالاخره به زندگی برگشت و شروع به وحشیانه سرفه زدن کرد .

چانیول چند لحظه تقلاهاش برای نفس کشیدن رو تماشا کرد و کنارش زانو زد .
جی آن با تمام وجود سرفه و هق هق میکرد و صورتش حالا خیس بود ...

چانیول بازوش رو گرفت و به ارومی به سمت خودش کشید . جی آن کاملا در حال لرزیدن بود . هیچی تنش نبود . وقتی اون خبر رو دیده بود فقط با یه تیشرت شلوار ورزشی بیرون زده بود و حالا بازوهای لاغرش قرمز شده بودند . کشیدش بین بازوهاش و با آخرین انرژی فشارش داد .

_ من خوبم احمق ... با خودت اینکاری نکن .

جی آن فقط میلرزید ... حتی هق هقش هم کم کم ساکت شد و سرفه هاش تبدیل به خس خس شدند اما لرزیدنش تمومی نداشت . چانیول هنوز به خودش فشارش میداد که حضور شخص سومی باعث شد سرشو بالا بگیره . با دیدن ته رین اخم کمرنگی کرد و نگاهشو گرفت . اصلا در شرایطی نبود که بخواد به حضور اون و واکنشش در برابر رفتارهای افراطی کیم فکر کنه .

➴cαℓℓ мє нyυทg [ᴄᴏᴍᴘʟᴇᴛᴇᴅ]Où les histoires vivent. Découvrez maintenant