♡قسمت چهل♡

89 23 12
                                    


با چشمهایی که تا آخرین حد گرد شده بودند به زن روبروش که سرما از نگاهش میچکید خیره مونده بود اما انگار قرار نبود جوابی بگیره : چی میگی ؟

جیانا نگاه خثنی ش رو ازش گرفت و دوباره به رودخونه داد : کجای حرفم رو متوجه نشدی ؟!

چانیول لبهاش که روی هم فشرده میشدند رو میدید اما نمیدونست این تلاش جانکاه برای بی تفاوت بودن رو چطور تحمل میکنه ! اصلا چرا ؟ فقط کافی بود مثل یه آدم بزرگ جوابش رو بده چرا بازی در می آورد ؟

_ لی جی آن !

_ جیانا لی !

جی آن با جدیت رو بهش گفت و با اخمی که حالا روی پیشونیش نقش بسته بود نگاهش کرد .

چانیول نفسش رو بیرون فرستاد : پدر هیون کیه ؟

_ پارک چان یول !

جیانا حقیقت رو اینبار محکم تر کوبوند توی صورتش و چانیول دوباره نفسش توی سینه حبس شد .

_ چرا یه جوری شوکه شدی انگار ما تا حالا با هم نخوابیده بودیم عزیزم ؟

جیانا با پوزخند گفت و مرد روبروش مچاله شدن قلبش رو با وضوح کامل حس کرد . اون زن با موفقیت هر چه تمام ازش متنفر شده بود و چانیول همین لحظه متوجه پل های خراب شده ی پشت سرش شده بود ...

_ این چطور ممکنه ؟ چرا توی تمام این مدت چیزی نگفتی ؟

بالآخره یه جمله گفت و زن روبروش باز هم با پوزخندی حرصی روش رو برگردوند و جوابی نداد .

چانیول حس کرد داره جونش بالا میاد . این چه رفتار بچگانه ای بود دیگه ؟

جلو رفت . چسبوندش به دیواره ش پل و شونه هاش رو گرفت : با تو ام لعنتی ! چرا جوابمو نمیدی ؟ چرا بهم نگفتی حامله شدی ؟

_ چطوری میگفتم ؟

جیانا تمام مدت یخزده بهش خیره مونده بود بالآخره با لحن تمسخرآمیزی گفت و چانیول اخم عمیقی کرد : چطوری ؟ با کبوتر نامه میفرستادی ! واقعا اینقدر سخت بود بهم خبر بدی ؟ میتونستی به ته رین و کیونگسو بگی نمیتونستی ؟

_ نمیخواستم !

لحن جیانا اینبار به جدیت قبل نبود و چانیول متوجه شیشه ای شدن چشمهاش هم شد . اما خودش رو از تک و تا ننداخت . اون حق نداشت همچین چیزی رو ازش پنهان کنه ...

_ نمیخواستی ؟

_ فکر میکنی اونا نمیدونستن هیون بچه ی توعه ؟ فکر میکنی ازشون خواسته بودم به تو نگن ؟ نگفته بودم ... پس چرا بهت نگفتن ؟

لبهای چانیول روی هم فشرده شدند : لی جی آن !

_ اگه خبر میشدی چیکار میکردی ؟ با سر میومدی که بچه تو بزرگ کنی ؟ راست میگی پس ، کاش هرجور بود خبرت میکردم بلکه دلت میسوخت و میومدی ...

➴cαℓℓ мє нyυทg [ᴄᴏᴍᴘʟᴇᴛᴇᴅ]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora