♡فصل دوم؛قسمت سی و هفت♡

98 24 2
                                    


_ داییییی !

صدای جیغی که توی خونه پیچید باعث شد به خنده بیفته . صفحه ی تبلتش رو بست و تا قبل از اینکه مورد اصابت دختری که هر لحظه صدای جیغ جیغش نزدیک تر میشد قرار بگیره گذاشتش روی میز و ثانیه ی بعد دختر کوچولو توی بغلش بود .

خندید و موهاش رو بوسید : فسقلی آلودگی صوتی دایی ! اینبار به چه بهونه ای سوار بابات شدی که بیارت اینجا ؟

کوچولوی شیرین زبون توی بغلش در واقع نفهمیده بود مرد مورد علاقه ش چی گفته فقط ازش جدا شد و موهای مشکی نرمش رو از توی صورتش کنار زد : مامانی اومده !

_ منم دلم برات تنگ شده بود اوپا !

هنوز متوجه جمله ی سوبین نشده بود که صدای خواهرش از سمت دیگه خونه بلند شد : یورا !

همونطور که جوجه ی توی بغلش رو محکم گرفته بود بلند شد و به سمت دختر سمت دیگه ی سالن رفت .

_ چی شده خواهر من راه گم کرده ؟

دختر روبروش چشم غره رفت و از کنار برادر بزرگترش رد شد تا ساک و وسایلش رو روی کانتر بذاره .

_ راه گم نکردم ! اومدم سوبین رو بذارم پیشت برم دانشگاه !

چشمهای چانیول حداقل دوبرابر شد : سر خلوت تر از من توی این دنیا پیدا نکردی ؟

یورا پوکر نگاهش کرد : مامان رفته کلاس میک آپ آرت ! بابا هم با دوستاش ورزشه ! مامان و بابای جونگین هم مسافرتن ! خودش هم تمرینه ! پیش خواهرشم نمیخواستم ببرم بچه ش موهای سوبین رو اوندفعه کشید ! فقط تو موندی !

لبهای چانیول خط شده بودند : آهان ... مرسی که قبلش مطلع شده بودی که من کار ندارم یا نه !

یورا نگاهش رو گرفت : اگه کاری هم داری لطف کن بخاطر این کوالایی که توی بغلته کنسلش کن ! بهرحال زندگی جریان داره اوپا !
یورا جمله ی آخرش رو با طعنه گفت و بعد با پوزخند اضافه کرد : مخصوصا زندگی تو !

به سمت در رفت . چانیول که به خوبی طعنه شو گرفته بود با حرص نفسشو بیرون داد و پشت سرش رفت . یورا دم در نیم بوت هاشو پا میکرد و با دخترش حرف میزد : مامان زود برمیگرده باشه ؟ حسابی با دایی خوش بگذرون !

صدای نوک زبونی دختر مو فرفری توی بغل مرد قد بلند بلند شد : باشه !

یورا قبل از رفتن محکم بوسش کرده بود و بعد از چشم غره رفتن به برادرش دیگه اونجا نبود .

چانیول بعد از چند لحظه سکوت یکدفعه با لحن تهدید برانگیزی گفت : کیییی میاد بریم برف بازی ؟

صدای جیغ سوبین بلند شد : سوبینییییی !

چانیول توی یه حرکت دخترک رو روی شونه هاش نشوند و گفت : بزن بریم !

در واقع برای اون جوجه ی شیرین زبون میتونست کل قرارهای مهم زندگیشو کنسل کنه ! یه تمرین که خوراک هر هفته ش بود !
🐥🐥🐥
_دایی ؟

➴cαℓℓ мє нyυทg [ᴄᴏᴍᴘʟᴇᴛᴇᴅ]Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin