♡قسمت بیست و یکم♡

124 25 8
                                    


وارد رختکن خالی شد و بعد از بستن در آه کشید . بعد از خداحافظی با ته رین حالا به رختکن برمیگشت و پسرها هم دونه دونه رفته بودند . شاید چند تاییشون هم حمام و توی سالن بودند اما فعلا جی آن تنها بود.

نشست روی نیمکت و کفش هاش رو درآورد . پاهاش به معنای واقعی زق زق میکردند و سرش حتی به معنای واقعی تر !!

دوباره آه کشید . همیشه بعد از بازی ها بخاطر فعالیت شدیدی که میکرد نفسش تنگ تر از همیشه میشد و حضور کش آزاردهنده تر ...

در رختکن با صدای قیژ باز شد و بعد صدای پا و بالآخره چانیول توی دیدش قرار گرفت . چند لحظه خسته بهم خیره موندند و جی آن کفش هاشو پوشید .

_ دروغ میگه ؟

جی آن برگشت به سمت چانیولی که لحن پرسیدن سوالش زیادی عجیب و مظلوم بود .

_ چی ؟

_ تو یه دختری ... فکر میکنی دروغ میگه که عاشقم بوده و پشیمونه که ولم کرده ؟!

جی آن چند لحظه بهش خیره موند . چانیولِ ده ساله روبروش با نگاهی غمگین منتظر نگاهش میکرد و جی آن فکر کرد عشق واقعا همچین قدرتی داره که آدم رو اینطور زمین بزنه ؟ و یاد خودش و روزهایی که پشت سر گذرونده بود افتاد ... عشق همچین قدرتی داشت ...

_ دوست داری چی بشنوی ؟

چانیول نفس عمیق کشید : حقیقت !

_ حقیقت آزارت میده !

چانیول تلخ خندید : آزاردهنده تر از وضع الآنم ؟ حتی اون لعنتی ای که ادعا میکرد عاشقمه هم ولم کرده ...

جی آن لبهاشو روی هم فشار داد .

_ من اون آدم رو نمیشناسم ولی تورو خوب میشناسم ! اگه چان یول هجده ساله ورژن جوونتر همین چان یول بیست و پنج ساله باشه پس تو تغییری نکردی ! اگه میخواست عاشق باشه همون موقع میبود و اگه اون موقع دوستت نداشته الآنم نباید توی احساساتش تغییری حاصل شده باشه ! پس اگه چیزی هم هست صرفا از سمت اونه و چیزی نیست که بخوای راجع به خودت قضاوت کنی ! مشکل از اونه ...
به سمت کمدش برگشت و بعد از یه مکث کوتاه پوزخند زد : البته یه چیزایی هم توی تو تغییر کرده و این خیلی اغواکننده است چان چان !

چانیول گیج پرسید : چی ؟

_ هیکلت ، قیافه ت ، تیپت ، از همه مهمتر پولت !

پوزخند زد : پول هر بنی بشری رو میتونه وسوسه کنه ! من دوست نداشتم قضاوت کنم اما فکر میکنی اگه همون بازیکن دسته یکی بیچاره بودی یهو هوای عشق به سرش میزد ؟

بهم خیره موندند . دیدن چانیولِ غمگین آخرین چیزی بود که جی آن دوست داشت ببینه برای همین نگاهش رو گرفت و به روبرو داد .
چانیول اینجا بود پس بدون نگرانی تیشرتش رو از سرش درآورد اما هنوز فقط پولیورش از سر گذرونده بود که صدای تق تق کفشی باعث شد بهم نگاه کنند و تا جی آن بتونه فکر کنه چانیول بازوش رو گرفت و کشیدش به جایی پشت کمد ها .

➴cαℓℓ мє нyυทg [ᴄᴏᴍᴘʟᴇᴛᴇᴅ]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora