☾CHAPTER;SIX☽

6.9K 1.5K 413
                                    

شرط ووت ۱۰۰ تا
~~~~~~~~~~~~~~~

روز بعد، بعد ازینکه خودمو برای رفتن به دانشگاه آماده کردم بلافاصله رفتم دنبال کای چون لازم بود راجع به یه چیزی باهاش صحبت کنم.

"کای!'" برای همه دانشجوهایی که توی راهرو سمتم برگشتن و زل زدن بهم سری تکون دادم.

"چی شده؟" کای پرسید.

"عا...میبینم که امروز خط چشم نزدی" داشت دستم مینداخت.

دیگه قرار نیست ازش استفاده کنم. نه بعد از اتفاقی که دیروز افتاد.

"چیزی هست که باید بهت بگم...اشکال نداره اگه یکم دیر بری سر کلاست؟" پرسیدم، کای در اون حد به درس اهمیت نمیداد پس یجورایی مطمئن بودم که قبول میکنه.

"خیلی مهمه؟"

"خیلی"

"باشه. پیش بسوی دور زدن کلاس" با خوشحالی گفت و بعد ازش خواستم اول بریم کافه تریا.

"خب چی میخواستی بگی؟" با هیجان پرسید.

"چیزی میخوری؟" با تردید پرسیدم.

"فقط برو سر اصل مطلب بیون" بیون؟ جدید میومد.

"کیم."

"تو خیلی بامزه ای" و خندید.

"خب، راجع به پیشنهادت...من میخوام عضو رقابت شم" با صدای آرومی و در حالی که سرمو پائین انداخته بودم گفتم.

"درست شنیدم؟" طوری بنظر میرسید که انگار باور نکرده چی گفتم.

"نه"

"مرسی بیون! مرسی!! بیا باید برای مسابقه نام نویسی کنیم" از بازوم گرفت و با هم سمت دفتر دانشکده رفتیم.

"چیزی لازم دارین؟" معلم پرسید.

"ما هم میخوایم عضو رقابت شیم" کای با یه لبخند روی لباش گفت.

↭↭


هردومون همونطور که انتظار میرفت دیر سرکلاس رسیدیم. وقتی وارد کلاس شدیم استاد درسو متوقف کرد و بقیه بچه ها هم سمت ما برگشتن.

"چرا دیر کردین؟" استاد پرسید.

"تو دفتر کار داشتیم" کای جواب داد.

"فکر کنم لازم باشه بهم بگید که کارتون چی بوده آقای کیم" معلممون گفت. کای سمت استاد رفت و کاغذی که چند دقیقه پیش تو دفتر دانشکده بهمون داده بودن رو نشونش داد.

استاد سری تکون داد و هردو به نیمکتامون برگشتیم. دوستای چانیول کنجکاو شده بودن اما یجورایی نادیدشون گرفتیم، البته به جز کیونگسو.

کای برای کیونگسو توضیح داد و منم نگاهمو به چانیول دادم که ببینم در چه حالیه و وقتی دیدم اونم داره به من نگاه میکنه تعجب کردم.

༺𝑩𝒆𝒊𝒏𝒈 𝑨 𝑷𝒂𝒓𝒌 | 𝒫ℯ𝓇𝓈𝒾𝒶𝓃 𝓉𝓇𝒶𝓃𝓈𝓁𝒶𝓉𝒾ℴ𝓃༻Where stories live. Discover now