☾CHAPTER;FOURTEEN☽

6.6K 1.3K 247
                                    

♡شرط ووت ۱۹۰ تا♡

"بکهیون"

کای سعی کرد قبل از افتادن بکهیون بگیرتش اما نتونست. اون لحظه مشغول بغل کردن کیونگسو بود و همین که بکهیون افتاد سمتش رفت اما دیر شده بود.

بقیه دانشجو ها هم از دیدن اتفاقی که افتاده شوکه شدن. همه دوستاشون موقع افتادن بکهیون حتی کوچک ترین حرکتی نکردن. همگی از اتفاقی که افتاده بود شوکه بودن

"بک؟ بیدار شو!" کای همزمان که سعی میکرد بدن بکهیونو تکون بده، داد زد.
بکهیون روی پاهای کای افتاده بود و کیونگسو سعی میکرد با دستش بادش بزنه.

"برین کنار" چانیول با عصبانیت داد زد و نزدیک اومد. همزمان هم میشد ترس رو تو چهرش دید هم نگرانی. وقتی خم میشد تا با گرفتن زیر کمر و زانوی بکهیون از روی زمین بلندش کنه دستاش میلرزیدن.

"سهون ماشینو روشن کن و مارو به نزدیک ترین بیمارستان برسون" چانیول هول کرده بود.
"شما رو به هرچی میپرستین قسم بکشین کنار" بقیه دانشجو ها بلافاصله کنار رفتن و راهو براش باز کردن تا چانیول و دوستاش رد شن.

خودشونو به پارکینگ رسوندن. کای بلافاصله در ماشینو باز کرد و چانیول همراه بکهیون توی ردیف عقب ماشین جا گرفت و سهون و لوهان تو ردیف جلو نشستن.

بقیه اعضا هم سوار ماشیناشون شدن دنبال ماشین سهون راه افتادن. هیچکس تو اون شرایط جرئت حرف زدن نداشت.

↭↭


"زودباش برو یه دکتر پیدا کن" سهون بلافاصله وارد بیمارستان شد. چانیولم بکهیونو برداشت و پشت سر لوهان دنبالشون رفت.

بعد از چند دقیقه، سهون با یه دکتر برگشت. دکتر بلافاصله کارشو شروع کرد و دو تا از پرستارایی که کنارش بودن هم مشغول شدن. بکهیونو روی تخت بیمارستان دراز کرد و به اون سه نفر گفت از اتاق خارج بشن.

چانیول قبل ازینکه از اتاق بیرون بره آخرین نگاهشو به بکهیون انداخت. وقتی بدن رنگ پریده بکهیونو رو تخت میدید مردمکاش میلرزید. سری تکون داد و آه عمیقی بیرون داد.

همگی تو بخش انتظار که نزدیک اتاق بکهیون بود نشسته بودن و چانیول تنها کسی بود که ایستاده منتظر بود. پشتشو به دیوار تکیه داده بود و به بالا خیره شده بود.

پوزیشنش با مال کای کاملاً در تضاد بود. روی یکی از صندلیا نشسته بود و سرشو پائین انداخته بود. بی دلیل احساس گناه میکرد.

"از هفته های پیشم معلوم بود حالش خوب نیست..."
سوهو گفت و سکوتِ مکانو بهم زد.

"کای...؟" سوهو صداش زد. همه توجه ها سمت کای برگشت، منتظر جواب بودن.

"ن-نمیدونم..."لحنش پر از حس گناه بود

"تو نمیدونی؟" چانیول با عصبانیّت پرسید. نزدیکش رفت و با کشیدن یقه لباسش مجبورش کرد سر پا وایسه.

༺𝑩𝒆𝒊𝒏𝒈 𝑨 𝑷𝒂𝒓𝒌 | 𝒫ℯ𝓇𝓈𝒾𝒶𝓃 𝓉𝓇𝒶𝓃𝓈𝓁𝒶𝓉𝒾ℴ𝓃༻Where stories live. Discover now