☾CHAPTER;TWENTY THREE☽

6K 1.3K 321
                                    

♡شرط ووت ۳۰۰ تا♡

اون روز دوشنبه بود.

بکهیون زودتر از چانیول بیدار شده بود، آفتاب طلوع کرده بود و حالا اشعه های طلائی رنگش، روی صورت هردو سایه انداخته بود. بکهیون با احتیاط از روی تختش پائین اومد و پرده های اتاق رو کشید. دوباره سمت تختشون برگشت و مشغول تماشای چهره غرق خواب همسرش شد.

با احتیاط دستشو سمتش برد و با نوک انگشتاش از روی گوشاش تا پیشونیش رو لمس کرد. دیدن چشمای بسته چانیول بهش جرئت پیشروی میداد. انگشت اشاره شو سمت لبای نیمه باز چان برد و به آرومی لمسشون کرد اما وقتی چشمای چانیول یهو باز شدن و نوک انگشتشو گاز گرفت، از ترس عقب پرید اما چانیول قبل از اینکه فاصله شون بیشتر شه از کمرش گرفت و سمت خودش کشیدش. حالا صورتاشون روبروی هم قرار گرفته بود، طوری که حتی میتونستن صدای نفس های همدیگه رو بشنون.

"بکهیونیِ من رو صورتم دنبال چیزی میگشت؟" چانیول با صدای بم و خشدار صبحگاهیش پرسید، دستاشو سمت لگن بکهیون سر داد و گرفتش تا از افتادن احتمالیش جلوگیری کنه.

"ن.نه...فقط میخواستم بیدارت کنم و..."

"میدونی بک....اصلاً دروغگوی خوبی نیستی. اگه الان نخوای منو ببوسی منم چشمامو میبندم و به ادامه خوابم میرسم" شوخی نداشت. چشماشو بست و منتظر واکنش بکهیون موند.

چند ثانیه گذشت اما بکهیون هنوزم کاری از پیش نبرده بود. فقط همونطور رو زانو هاش ایستاده بود و به همسر خوشتیپش خیره شده بود. راجع به کاری که میخواست انجام بده تردید داشت. چانیول گوشه چشم راستشو باز کرد تا ببینتش اما بکهیون سریع زدش.

"چشماتو ببند!" بکهیون داد زد.

"انقدر کُندی که خودم تا الان تونستم لخت و درحالی که دارم مارکت میکنم تصورت کنم" چانیول با شیطنت گفت و باعث شد بکهیون به معنای واقعی قرمز شه.

"دو-دوباره چشماتو ببند، یول..."

چانیول اطاعت کرد، چشماشو دوباره بست و بکهیون اول مشغول لمس کردن لباش شد.

"فقط دارم کاری که چند دقیقه پیش میخواستم انجام بدم رو ادامه میدم..."

بعد از لمس لبای چانیول، سمتش خم شد و مشغول بوسیدن گوش ها، پیشونی، گونه و بینی شوهرش شد.

"میخوام کل عمرم با تو سپری شه..." خودشو رو بدن چانیول کشید و مشغول بوسیدن لباش شد.

اولش میخواست فقط یه بوسه سطحی باشه اما چانیول از پشت گردنش گرفت و بوسه رو عمیق تر کرد. مثل یه هیولای گرسنه لبای بکهیونو به بازی گرفت اما هنوزم میشد لطافت و احتیاط رو توی حرکاتش حس کرد.

بکهیون از اتفاقی که ممکن بود در ادامه ی این بوسه بیوفته میترسید، خودشو عقب کشید و چند سانت از چانیول فاصله گرفت.

༺𝑩𝒆𝒊𝒏𝒈 𝑨 𝑷𝒂𝒓𝒌 | 𝒫ℯ𝓇𝓈𝒾𝒶𝓃 𝓉𝓇𝒶𝓃𝓈𝓁𝒶𝓉𝒾ℴ𝓃༻Where stories live. Discover now