☾CHAPER; THIRTY FOUR☽

4.4K 924 368
                                    

با خوشحالی سمت نزدیک ترین مغازه بابل‌تی رفتن؛ تصمیم گرفته بودن پیاده برن، این‌طوری میتونستن وقت بیشتری رو باهمدیگه بگذرونن. باهم صحبت میکردن و مهم نبود بحثشون تا چه حد پیش با افتاده و بیخود باشه، راجع به هر مسئله ای که به ذهنشون میرسید حرف میزدن.

بکهیون کسی بود که میزشونو انتخاب کرد؛ یه میز تو گوشه ای ترین بخش رستورانㅡ یه مکان دور از دید.

"یه ساعت دارم دنبالت میگردم. بگو ببینم چه طعمی میخوای، از اونجایی که بارداری فکر کردم سلیقه‌ت تغییر کرده باشه."

"خودت یچیزی برام انتخاب کن"

"نه لطفا تو این مورد رو من حساب نکن. خودت زودتر بگو صندوق‌دار منتظرمه." راست میگفت. کای سفارش خودشو داده بود اما وقتی به سفارش دوستش رسید مکث کرده بود. کلی آدم توی صف منتظر بودن با این حال به صندوق‌دار گفته بود چند لحظه صبر کنه تا بره و سفارش دوستشو هم بپرسه.

"هرچی بخری‌ میخورم" بکهیون گفت و همون‌لحظه فروشنده از پشت صندوق کای‌رو صدا زد، پس‌ مجبور شد بره.

"سفارشتون چیه آقا؟" از حالت صورت دختر، کاملا مشخص بود داره تمام تلاششو میکنه تا آرامششو حفظ کنه، کای بلافاصله عذرخواهی کرد و با نگاه شرمنده ای گفت، "یه لیوان تارو و یه قهوه ی بزرگ، با دو تا برش چیزکیک"

"همه‌ش همین آقا؟"

"بله. ممنون و واقعا متاسفم..." پول سفارش‌هارو حساب کرد و یه گوشه دیگه ایستاد تا سفارش‌هاش آماده شن.

"تعجب میکنم هنوز زنده‌ای" بکهیون با دیدن کای که همراه سفارش‌هاشون سمت میز برمیگشت، با خنده گفت.

"این‌طوری تشکر میکنی؟" کای با حرص گفت.

"متشکرم ارباب کیم جونگ‌ این. لطفا کمی بهم غذا بدین." بکهیون بامسخرگی گفت. کای فقط چشمی تو حدقه گردوند و سینی رو با احتیاط روی میزشون گذاشت.

"کدوم برا منه؟"

"قبلا هم بهت گفته بودم قهوه برات ضرر داره، هوم؟"

بکهیون لیوان تارو رو برداشت و یه قُلُپ ازش خورد. این اولین باری بود که از این نوشیدنی میخورد و مطمئن نبود خوشمزه‌ست یا نه. با این‌حال به کای اعتماد داشت.

"خوبه...خوشمزه‌ست"

"بایدم باشه~"

"کای؟" بکهیون، کای رو که درگیر گوشیش بود و بدون شک داشت به کیونگسو پیام میدادو صدا زد.

"همممم؟"

"تو و کیونگسو چطور تاحالا رابطه‌تون رو زنده نگه داشتین؟ الان یه سال و نیم میگذره، راستش فکر میکردم... بعضی زوج‌ها بعدِ یه مدت علاقه‌شون رو نسبت به هم از دست میدن... وقتی که بیشتر و بیشتر با وجهه‌های مختلف همدیگه آشنا میشن، دعوا هاشونم شروع میشه و حتی رفتارهاشونم ممکنه عوض بشه..." شاید هیچ منظوری از این حرف‌ها نداشت و فقط میخواست حس کنجکاوی خودش رو خنثی کنه. نمیدونست دقیقا برای چی همچین سوالی پرسیده، با این وجود حدس میزد جواب کای بتونه کمکی بهش کنه... به اونا.

༺𝑩𝒆𝒊𝒏𝒈 𝑨 𝑷𝒂𝒓𝒌 | 𝒫ℯ𝓇𝓈𝒾𝒶𝓃 𝓉𝓇𝒶𝓃𝓈𝓁𝒶𝓉𝒾ℴ𝓃༻Where stories live. Discover now