☾CHAPTER;EIGHTEEN☽

6.6K 1.3K 115
                                    

امروز پنجمین روز هفته ست و اکیپشون مثل همیشه دور میزشون جمع شدن و کنارهم ناهار میخورن. اون صندلی ای که برای روز ها، هفته ها، یا شایدم ماه ها خالی بود، حالا وضعیت متفاوتی داشت. اون کسی که برای ماه ها تو جمعشون نبود، امروز اون صندلی خالی رو پر کرده بود.

"بابت اینکه این یه مدتو نبودم ازتون عذر میخوام. چقدر بود؟ خودم نمیدونم شاید یه ماه یا شایدم چندماه. هاهاها" دختر بی مقدمه گفت و جملشو با یه خنده ی خجالت زده تموم کرد.

"درکل...برامون مهم نبود" تو انتخاب میکنی که، اینو یه تیکه در نظر بگیری یا نه. اما لحن لوهان واقعاً طعنه آمیز بود.

"واقعاً؟" دارا، کسی که مثل همیشه کنار چانیول نشسته بود، با خنده پرسید و لوهان در جوابش فقط چشمی تو حدقه گردوند.

امروز واقعا روز عجیبی بود؛ برای اونا، یا شایدم برای همه. میز ها تو سکوت کامل بودن و هیچ کس حتی اگر میخواست بحثی برای صحبت پیدا نمیکرد.

تائو و لوهان بدون هیچ دلیلی ترش رویی میکردن. البته شایدم دلیل داشت و اون دلیل دقیقاً روبروشون نشسته بود.

دارا چند روزی رو غایب بود و حالا سر و کله ش سر میز اونا پیدا شده بود. خب همینا به اندازه کافی حس کنجکاویتونو نسبت به رفتارای منفی اون دونفر خنثی میکنه؟

و همینطور چن، کسی که امروز به طرز عجیبی ساکت بود و شیومین، که سعی میکرد بهترین دوستش، لوهان رو آروم نگه داره.

کریس هم چیزی نمیگفت. ولی اخم بین ابروهاش برای توضیح همه چیز کافی بود. کنجکاو بود؟ عصبانی؟ یا سردرگم؟ و درباره لی، بدون توجه به اطرافش مشغول ساخت آهنگ جدیدش بود.

سهون؛ اونم با غیض به شیومینی نگاه میکرد که خیلی سخاوتمندانه جای اونو کنار لوهان گرفته بود. اما حالا تنها کاری که از دستش بر میومد بازی کردن با گوشیش بود. سوهو تنها کسی بود که چندین بار تلاش کرد جوِ سر میز رو عوض کنه اما موفق نبود.

کیونگسو گوشیشو از جیبش بیرون اورد و به کای پیام داد. 'چه اتفاقی افتاده؟' 'حال بکهیون خوبه؟ چرا اونطوری نگاش میکنی'
کای پیامشو دید و تنها واکنشش، تحویل یه نگاه غمگین دیگه، اینبار به کیونگسو بود.

کای نگران بود. این ممکن بود رو بچه تاثیر بذاره. اون به هیچ وجه، به هیچ وجه، به هیچ وجه، نباید تو دوران بارداریش احساس ناراحتی و استرس میکرد. این چیزی بود که دکتر کانگ همیشه میگفت و کای فقط با نگاه کردن به بکهیون میفهمید که پسرک داره تمام تلاششو به کار میگیره تا جلوی بقیه گریه نکنه.

ترکیب صدای چانیول و دارا تنها صدایی بود که سکوت محیط رو پر میکرد. دارا سوالات نه چندان مهمی راجع به اتفاقاتی که این مدّت افتاده بود میپرسید و چانیول با کوتاه ترین جمله های ممکن جوابشو میداد.

༺𝑩𝒆𝒊𝒏𝒈 𝑨 𝑷𝒂𝒓𝒌 | 𝒫ℯ𝓇𝓈𝒾𝒶𝓃 𝓉𝓇𝒶𝓃𝓈𝓁𝒶𝓉𝒾ℴ𝓃༻Where stories live. Discover now