☾CHAPTER;THIRTY SIX☽

5.5K 991 261
                                    

"کای..." بکهیون با ناامیدی به‌ کای رو کرد. اما کیونگسو از بازوش نگه داشت و اجازه نداد دوست پسرش سمتش بره.

"خودت گندی رو که زدی پاک کن، رفیق." کیونگسو بی‌حس گفت. کای بلافاصله بهش رو کرد و هشدار داد، "کیونگ!"

"چیه؟ میخوای تو گندی که زده رو جمع کنی؟ خودشون باید یاد بگیرن چطور مشکلاتشون‌و حل کنن کای" کیونگسو با حرص پرسید. بنظرش همه چیز داشت از حد میگذشت. چانیول و بکهیون باید یاد میگرفتن چطور بدون این که اطرافیانشونو آزار بدن مشکلاتشونو حل کنن.

"تو که قرار نیست اونو به من ترجیح بدی، قراره؟" کیونگسو دوباره پرسید. اون لحظه از جوابی که قرار بود بود بشنوه مطمئن بود ولی بازم دودل داشت. اون دوست‌پسرش بود و بکهیون هم بهترین‌دوستش بود. هردو براش مهم بودن. اما شاید امروز کای بکهیونو انتخاب میکرد چون تو دردسر افتاده بود؛ با این حال کیونگسو بازم دوست‌پسرش بود.

"البته! ولی فقط میخوام‌ کمکش کنم..." این ناراحتش میکرد، به خودش قول داده بود دیگه به بکهیون حسودی نکنه اما کاری از دستش بر نمی‌اومد.‌ نمیخواست وقتی بحث خودش و بکهیون وسط میاد، کای دودل شه. میخواست تنها اولیتِ دوست‌پسرش باشه.

"حسادتمو بیشتر از این نکن کیم جونگین." کیونگیو با عصبانیت گفت اما هنوزم میشد ناراحتی تو چشماش دید. همینطور امید و... شاید چیزی که کای رو مجبور کرد بمونه.

"نمیکنم. معذرت میخوام." کای چشماشو خونده بود و حس گناه کل وجودشو پر‌کرده بود. نباید اجازه میداد همچین حسی به دوست‌پسرش دست بده. هیچوقت.

چانیول و بکهیون راه افتادن و ازشون دور شدن. بنظر‌ میرسید کسی قصد رفتن نداره و همگی منتظر توضیح ته‌یونن. اما دختر ساکت باقی مونده بود.

"حدس میزنم شما دوتا از قبل همو میشناختین، حتی قبل از این که به دانشگاه‌مون انتقالی بگیری. سعی نکن انکار کنی؛ تو تنها احمقِ جمعمونی." لوهان گفت و کیونگسو حواسشو به ته‌یون داد.

"من انکارش‌ نمیکنم. فقط هیچ‌کدوم سعی نکردین بپرسین."

"اوه، پس شد تقصیر ما؟" لوهان چشماشو تو حدقه‌ گردوند؛ لحن ته‌یون حرصی و کم‌طاقت بود. تا موقعی که اون‌قدر مظلوم و بی‌گناه بنظر میرسید، پسرا هم قصد داشتن خوب رفتار کنن. اما حالا هر لحظه داشت عصبانی ترشون میکرد.

"نمیدونم، شاید." ته‌یون گفت و چشمی تو حدقه ‌گردوند.

"هی، ما سعی میکنیم خوب رفتار کنیم. اگه بخوای انقدر هرزه‌بازی دراری مشکلمون حل نمیشه." کریس بود که سعی کرد ته‌یون‌و کنترل کنه. خیلی خوب میدونست از پس کنترل کردن پسری(لوهان) که باهاش بحث میکرد نمیشه.

"شماها هم بهتره زخمِ‌زبون زدناتونو تموم کنین" و نهایتاً اشک‌هاش روی گونه هاش چکیدن. شبیه یه احمق شده بود، یا معشوقه، یه زن بیچاره. هیچ‌وقت نمیخواست چیزی رو خراب کنه، شدیداً عاشق بکهیون بود. فقط امیدوار بود وقتی برمیگرده بکهیون هنوز منتظرش باشه، منتظر یه توضیح از طرف ته‌یون. آماده بود همه‌چیزو درست کنه اما حالاㅡهمه چیز احمقانه به نظر میرسید. اونا اون موقع فقط دوتا بچه بودن...

༺𝑩𝒆𝒊𝒏𝒈 𝑨 𝑷𝒂𝒓𝒌 | 𝒫ℯ𝓇𝓈𝒾𝒶𝓃 𝓉𝓇𝒶𝓃𝓈𝓁𝒶𝓉𝒾ℴ𝓃༻Where stories live. Discover now