☾CHAPTER;EIGHT☽

6.4K 1.4K 171
                                    

شرط ووت ۱۲۰ عدد♡

تایم ناهار رسیده بود و حالا همه دور میزهای ناهارخوری کنار هم جمع شده بودن.

بکهیون سعی میکرد نرمال رفتار کنه. نمیخواست به این فکر کنه که بقیه اونو مقصر این قضیه میدونن. به هر دختر و پسری که برخورد میکرد لبخند میزد. حالش واقعا خوب بود.

نشست. با نگاهش دنبال چانیولش گشت. لبخند از روی لبش کنار برو نبود. اما لبخندی که صورتشو پوشونده بود با دیدن چانیول که کنار دارا نشسته بود و دختری که داشت بهش غذا میداد، از روی صورتش کنار رفت.

اون لحظه نمیتونست درست فکر کنه.

'اون فقط میخواست باکرگیمو ازم بگیره؟ همین؟'

'همه ی اون عشقی که دیشب تو چشماش بود...همش الکی بود؟'

'فقط تنبیهم کرد؟'

"هی بک، دارم با تو حرف میزنم. چیزی سفارش دادی؟" تائو بود که با کنجکاوی ازش میپرسید. دقیقا روبروش نشسته بود.

بکهیون متوجه نبود که دقیقه هاست به یه نقطه خیره شده و اصلا حواسش نبود که اشکاش صورتشو خیس کردن. بلافاصله با پشت آستین پاکشون کرد.

"آه، آره...داشتم به این فکر میکردم که چی سفارش بدم..." مصنوعی خندید.

تائو فقط سر تکون داد و بکهیون بلند شد تا سفارش بده.
کای بازم متوجه بکهیون شد که بزور راه میره پس از پشت میز بیرون اومد تا دنبالش بره اما نمیخواست دوباره سوءتفاهمی پیش بیاد پس قبل از ترک میز عذرخواهی کرد و گفت که میخواد چیزی بخره.

"حالت خوبه؟...چند دقیقه پیش همونطور که به یه نقطه زل زده بودی اشکت اومد..." کای با تن آرومی پرسید تا بقیه صداشونو نشنون.

"من خوبم"

کای قانع نشد و وقتی برگشت بکهیونو با چشمای اشکی دید. کاملا سمتش برگشت و باهاش چشم تو چشم شد. بکهیونم همین کارو کرد. اونا برای چند ثانیه بهم خیره موندن چون کای حس میکرد بکهیون میخواد یچیزی بگه.

"دنبالم نیا. من فقط میخوام تنها باشم"
بکهیون گفت و بهش پشت کرد. رفت و کای رو همونطور منگ پشت سرش ول کرد. کای بازم خواست دنبالش بره اما بجاش تصمیم گرفت به خواسته ش احترام بذاره و فقط تنهاش بذاره.

به میزشون برگشت اون لحظه بود که فهمید نگاه همه رو اونه.

"من نمیدونم چه اتفاقی افتاده." قبل ازینکه بپرسن بهشون گفت. کنار کیونگسو نشست و دوباره مشغول خوردن شد.

"چه اتفاقی افتاد؟" کیونگسو پرسید.

"واقعا نمیدونم...ازش پرسیدم خوبه، اما بهم گفت تنهاش بذارم."

"اینا بخاطر اتفاقات دیروزه؟" کیونگسو بازم پرسید.

"مطمئن نیستم ولی اینطورم به نظر نمیاد..."کای با گیجی جواب داد. کیونگسو فقط سر تکون داد و مشغول خوردن باقی ناهارش شد.

༺𝑩𝒆𝒊𝒏𝒈 𝑨 𝑷𝒂𝒓𝒌 | 𝒫ℯ𝓇𝓈𝒾𝒶𝓃 𝓉𝓇𝒶𝓃𝓈𝓁𝒶𝓉𝒾ℴ𝓃༻Where stories live. Discover now