☾CHAPTER; THIRTY THREE☽

4.5K 997 67
                                    

"بک؟" بکهیون حواسشو از حرفهای معلم نگرفت. امتحانات نهاییشون نزدیک بود و اون به هیچ وجه نمیخواست نمراتش افت کنن، اونم فقط بخاطر این که وسط کلاس حواسش پرت شده.

"بک!"

"ممکنه چانیول باشه؟" اون صدای هاسکی طور همیشه جذبش میکرد، با وجود اینکه نمیخواست برگرده ولی اینکارو کرد.

"چیه؟" رو به چانیول لب زد؛ یه ردیف جلو تر از چانیول سر کلاس نشسته بود و سعی میکرد هیچ صدایی تولید نکنه تا نظر استادشون جلب شه.

چانیول جواب نداد، در عوض برگشت تا از توی کیفش چیزی برداره. یه ماژیک و چک نویس از کیفش برداشت و سرشو پایین انداخت و درگیر نوشتن چیزی شد.

بکهیون سریع یه نگاه به استادشون که هنوز مشغول پر کردن تخته بود انداخت اما همچنان منتظر جواب چانیول بود.

"پیس" شنید.

چانیول کاغذو بلند کردو جلوی صورتش نگه داشت. زاویه ی کاغذ طوری بود که بکهیون دقیق نمیتونست نوشته های روشو بخونه. کمی خودشو بالا کشید تا بهتر ببینه.

"میشه درخواست این بنده رو قبول کنید اعلیحضرت؟ میشه بعد این که کلاس تموم شد یه راست برید خونه؟"

با دیدن پیام چانیول دستپاچه شد و بدون هیچ فکری سر تکون داد و در آخر وقتی چانیول لب زد: "ممنون"، ناخواسته لبخند زد.

هیچ سرنخی از نقشه های چانیول نداشت ولی تصمیم گرفت اون لحظه ذهنشو درگیر نکنه.

"هی یول، امروز روزشه. همه چیزو آماده کردی؟" سوهو بدون این که نگاهشو از استاد بگیره دم گوش چان زمزمه کرد.

"همه چیز آمادست. از بکهیونم پرسیدم، قبول کرد"

"فقط گند نزن!" چن با پچ پچ آرومش خودشو قاطی بحث کرد. دو بار روی شونه ی چانیول زد و تکونش داد.

"نمیزنم. تو به فکر خودت باش"

↭↭

تعطیلات کریسمس تموم شده بود؛ اما حس و حال جدیدی که با خودش آورده بود، مردمو به شروع جدیدتری تشویق میکرد. هرچند حالا دیگه تزئینات کریسمسی از ظاهر شهر پاک شده بود و حالا حالا ها مجبور بودن فقط با برف و سرما کنار بیان.

الان سومین هفته ی ژانویه ست. سال جدید شروع شده و گذشته باید فراموش میشد تا بشه یه شروع جدید رو از سر گرفت.

اما بکهیون چطور قرار بود باهاش کنار بیاد؟

اون نمیتونه به همین سادگی گذشته رو فراموش کنه، اونا برای آینده راهنماییش میکردن. پس، چطور میتونست فراموششون کنه؟

نمیتونست به همین راحتی همه اون قلب شکستن ها و اشکهارو فراموش کنه.

نمیتونست به همین راحتی موهِبت های زندگیشو فراموش کنه.

༺𝑩𝒆𝒊𝒏𝒈 𝑨 𝑷𝒂𝒓𝒌 | 𝒫ℯ𝓇𝓈𝒾𝒶𝓃 𝓉𝓇𝒶𝓃𝓈𝓁𝒶𝓉𝒾ℴ𝓃༻Where stories live. Discover now