25

10.4K 1.7K 160
                                    

نمیدونست چه واکنشی نشون بده.

استرس گرفته بود.

هی از خودش میپرسید..استرس برای چی؟

ولی جوابی پیدا نمی‌کرد.

بالاخره لیسا از دستشویی اومد و لبخندی زد

"خب..وقتی نبودم چیکارا کردی؟"

تهیونگ هم لبخند ریزی زد

"هیچی...یه سر به گوشیم زدم"

"چه خوب"
لیسا با لبخند ساده ای جواب داد.

لحظه ای فکرش سمت جونگ کوک رفت.

زیبایی هاش...

توی ذهنش سیلی ای به خودش زد و توی دلش به خودش گفت:

'انقدر هیز نباش تهیونگ...خبرنگارا الان میان..باید به لیسا فکر کنی..زود باش پسر'

هوفی کشید و دکمه ی اول پیراهنش رو باز کرد تا بتونه راحت تر نفس بکشه.

لیسا هم ساکت بود.

دقایقی بود گذشته بود و هر لحظه استرس تهیونگ بیشتر میشد.

بالاخره جونگ کوک اومد.

با همون ظاهر... ولی لبای سرخ تر..مثل این که گازش گرفته باشه..نه؟

لحظه ای فکر کرد:

'اگه من گازشون بگیرم هم انقدر سرخ میشن؟'

ولی چشم غره ای به افکارش رفت و به جونگ کوکی که با لبخند فیکی سمتشون میومد،نگاه کرد.

جونگ کوک به سمت میز اومد و شروع کرد به حرف زدن:
"خب معذرت می‌خوام بابت تأخیر توی سفارشاتتون..امیدوارم لذت کافی رو از غذا های گونگ دو ببرین"

و شروع کرد از داخل سینی ای که توی دستش بود چیدن میز.

نوبت به نوشیدنی ها رسید.

نوشیدنی تهیونگ رو جلوش گذاشت.

البته ناحقی نکنیم که تهیونگ داشت با نگاهش جونگ کوک رو میخورد.

وقتی اومد نوشیدنی رو برای لیسا،جلوش بزاره...

آره..اسمشو شما چی میزارین؟بدشانسی؟هرچی..

آره اون بدشانس ترین آدم دنیاست.

نوشیدنی خالی شده بود روی لباس قرمز لیسا..

و فاک..لیسا اعصابش خط خطی شده بود.

____
دیدین چیشد؟

جمعه شد😂🚬
دیدم جای حساسه آپ کردم:›
جمعه اس به هر حال😂🥂

🌱 Sexual harassment_VKOOK🌱Where stories live. Discover now