66

9.4K 1.4K 262
                                    

در زدن و در خونه با شدت باز شد

بابای کوک اومد داد بزنه که با دیدن تهیونگ ساکت شد
"اوه کیم شی...شما هم اومدین؟"

"منم خوبم بابا"
کوک زیر لب با دلخوری گفت و تهیونگ با لبخند کمرشو نوازش کرد.

پدرش چشم غره ای رفت و رفت کنار تا اونا بیان داخل خونه

کوک با دلخوری بدون نگاه کردن به بقیه که-خب اونا اهمیت نمیدادن چون داشتن به تهیونگ نگاه میکردن-رفت اتاقش.

درو بست و تهیونگ با احوال پرسی کوچیکی و چشم غره ی ترسناکی رفتن به هیونمین-که باعث شد هیونمین از ترس بخواد فرار کنه-رفت سمت جایی که کوک رفته بود

آروم در رو باز کرد و با دیدن پوستر هایی که روی دیوار بود و همش عکس خودش بود خندش گرفت.

کوک خودشو روی شکم انداخته بود رو تخت و منظره ی خوبی از باسن گردش برای تهیونگ ساخته بود.

"خب...کوکی من دلخوره از خانوادش؟"

جونگ کوک برگشت سمت تهیونگ و سرشو تکون داد
تهیونگ سمت کوک رفت و نشست کنارش
کوک رو کشید تو بغلش
"بیبی لوس من"

و همون طور که انتظار داشت صدای اعتراض کوک بلند شد
"یاااا من لوس نیستممممم"

تهیونگ خندید و بوسه ای رو گونه ی کوک گذاشت
"آره ولی برای من لوسی"
و کوک هم همراهش خندید

(قربون خنده هاتون برم من:))) )

همون موقع صدای در زدن اومد
و در باز شد

'قدیما در میزدن منتظر اجازه میشدن'
کوک با خودش فکر کرد و به کسی که داشت داخل میومد چشم غره رفت

و حواسش نبود تو بغل تهیونگه.

اون شخص که از قضا مامانش بود داخل شد

با دیدن صحنه ی رو به روش خشکش زد

"کـ-کوک؟"
مادرش گفت و کوک به خودش اومد

تهیونگ رو سریع از خودش جدا کرد

"اون چی بود؟"
مادرش از جفتشون پرسید و تهیونگ شونه ای بالا انداخت تا کوک جواب بده

"اممم..شما بهم کم محلی کردین و منم ناراحت شدم هیونگ بغلم کرد..اوممم آره"
کوک مضطرب گفت و تهیونگ سخت جلوی خودش رو گرفت نخنده
هیونگ؟فکر کردن بهش هم خنده دار بود.

مادرش 'آهان'ــی گفت
"شما چرا اینجایین؟"
کوک پرسید و مادرش دستپاچه شد
"اممم خب..اومدم  بگم چیزی لازم ندارین؟"

کوک ابرویی بالا انداخت
از شناختی که نسبت به خانواده اش داشت میتونست بفهمه همشون دارن از فضولی میمیرن.

"نه مرسی"
وقتی مادرش از اتاق رفت صدای خنده ی تهیونگ بلند شد

"هیوونگ؟؟"
و باز خندید

"چی میگفتم؟میگفتم دوست پسرم داره دلداریم میده؟"
کوک گفت و چشم غره رفت

تهیونگ چیزی نگفت و فقط خندید
_______
تهیونگ داشت به سقف نگاه میکرد و کوک به اون.

از نگاه خیره ی کوک به خودش لذت میبرد.

با سوال یهویی تهیونگ تعجب کرد
(پشماش ریخت)

"کِی میتونم بکنمت؟"

سکوت شد
سکوت...
سکوت...

"الان انتظار داری تاریخ بدم؟"
کوک پوکر پرسید و تهیونگ از سوالش پشیمون نشد!
خب نشد
چیه؟شما هم یه پسر به این خوشگلی کنارتون بود دلتون میخواست بکنیدش نه به سقف نگاه کنید

"هعی"
ته گفت

صدای در اومد و بعدش باز شد
(چقدر با ادب)

هیونمین بود
"امممم..بیاین شام"
و باز نگاه وحشتناک تهیونگ روش بود.

هیونمین فورا بیرون رفت.

"لباساتو میخوای عوض کنی؟"
کوک پرسید

"هم اندازه ی من چی داری؟:|"
ته پوکر پرسید.

"هیچی..لباس از بابام برات بگیرم؟"

صورت ته جمع  شد
"نهههه...مرسی نمی‌خوام...با همینا راحتم...موقع ی خواب هم لخت می‌خوابم"
جمله ی آخرش رو با نیشخند گفت

کوک مشتی به وسط سینه اش زد
"عوضی..تو برو بیرون من لباس عوض کنم"

"نچ..جلو من  عوض کن"
تهیونگ با پرویی گفت و روی تخت لم داد

"یعنی چییی؟؟بی ادب"

"دوست پسرتما..دو راه داری کوک..یا لباستو جلوی من عوض کنی...یا جلوی من عوض کنی..انتخاب کن"

با خباثت گفت

کوک ناچار-ته دلش از این خوشحال بود-پیرهنش رو جلوی تهیونگ در آورد
سمت کمد رفت و رو بهش بقیه ی لباس هاشو در آورد

الان فقط باکسر پاش بود.

تهیونگ داشت تمام تلاشش رو میکرد.
ولی فاک..اونم آدم بود

سمت کوک قدم برداشت و از پشت بغلش کرد
کمر لخت کوک به سینه اش برخورد کرد

_____
جای حساسسسسسس
من چون خودم هم ریدر کلی فیکم درک میکنم جای حساس تموم بشه چه دردی داره:))...پس میرم پارت بعد رو بنویسم.
فیلم ترسناکش نمصن خیلی بد بود..پشمای من و مامانم ریخته بود..اسمش مرد نیمه شب بود فک کنم💸🚬

🌱 Sexual harassment_VKOOK🌱Où les histoires vivent. Découvrez maintenant