61

9.5K 1.5K 181
                                    

دور هم نشسته بودن و پدراشون قهوه می‌خوردن و میخندیدن.

مادر هاشون هم همینطور

پدرا راجب کار صحبت میکردن و مادرا..خب...راجب لباس و غذا و...

شت نگفتم؟مادرش داره پز میده پسرش رفته کنسرت بی تی اس.

همیشه اینجوری بودن..این دوتا زن همیشه سر همه چی به هم پز میدادن.

نگاهش سمت هیونمین رفت..

'گاااد..چرا اینجوری نگام میکنه؟؟'

دید نگاه هیونمین از صورتش به بدنش رفت.

معذب توی جاش تکونی خورد

گوشیش رو در آورد.

                         *
بیبی کیوتم:وای تهیونگ..اگه کاری نداری توروخدا یه زنگ بزن از این جمع مسخره برم..خیلی بد نگام می‌کنه...

عشقم:اوکی..وایسا الان زنگ میزنم.

                        *
سریع ویس کال رو وصل کرد ‌

نگاه همه روش اومد

"آآ سلاممم"
با لحن عجیبی گفت و تهیونگ از پشت خط خندید.

"الان اونجان آره؟"
تهیونگ از پشت خط پرسید و کوک جواب داد

"آره"

و رو به خانوادش و عموش اینا گفت:
"اگه اشکالی نداره من برم با دوستم صحبت کنم؟"

یه جورایی با لحن سوالی پرسید

پدرش لبخندی زد
"برو راحت باش"

و کوک نفس راحتی کشید
دوید سمت اتاقش و در رو بست

"آخیشششش..مرسی ته"
و خودشو روی تخت انداخت

"کاری نکردم که..چه خبرا؟"

"هیچی..بیکارم..آه حوصلم سر رفت"

"منم همینطور..خوابگاه خالیه و هرچی فیلم ترسناک دیدم داره میاد تو مغزم://"

"شت..بدم میاد از این موقعیت"

"منم همینطور..به هر حال چند روزی رو تنهام...فکر کنم تورو باید به زور بیارم؟"

تهیونگ با لحنی که توش شوخی به خوبی حس میشد گفت و جونگ کوک به شیرینی خندید

"چرا به زور؟؟تو تعارف نکنی هم من میام"
و باز خندید.

صدای خنده ی تهیونگ هم از پشت خط اومد.

همینطور در حال حرف زدن بودن که توجه کوک جلب شد به دری که باز شد

با دیدن هیونمین نفسشو لرزون بیرون داد.

گوشیش رو گذاشت کنار و گذاشت هیونمین فکر کنه تلفن رو قطع کرده.

هیونمین با یک نیشخند مسخره نزدیک شد

"هی جونگوک!...فکر نمیکنی خیلی ضایع داری از من فرار میکنی؟"

تهیونگ داشت از پشت خط با  دقت گوش میداد.

جونگ کوک دستپاچه شد
"آآه نه...فرار نمیکنم هیونمین هیونگ..فقط دوستم زنگ زد و باهاش صحبت میکردم"

هیونمین با تمسخر خندید

(نمی‌دونم چرا ولی منم موقع ی تایپش اینجوری خندیدم:/
فکر کنم بخاطر کلمه 'دوست'بود😂😐)

"آره تو راست میگی..به هر حال این چند وقت با هم کار داریم..مخصوصا امشب"
و نزدیک کوک شد و بوسه ی کوچیکی روی گردنش گذاشت

بدن کوک لرزید:
"بـ-برو عـ-عقب هیونمین!"

تهیونگ اون طرف خط دستاشو مشت کرده بود و اخم وحشتناکی داشت.

"الان میرم ولی امشب کار داریم عزیزم"
و از اتاق رفت بیرون.

جونگ کوک با بدن لرزون تنها موند

گوشیش رو از کنارش برداشت
"تـ-ته.."
آروم گفت که تهیونگ اخماش باز شد

"جانم؟خوبی؟دقیقا چیکار کرد؟"

با شنیدن 'جانم' تهیونگ یه چیزی توی دلش حس کرد

"گـ-گردنم رو بو-بوسید"
به آرومی لب زد

"چی؟؟کوک امشب بیا اینجا!"
تهیونگ با صدای بلندی گفت و شوکه و عصبی بودنش رو نشون میداد

"نمی-تونم..بابام..نمیزاره"

"خودم میام دنبالت..فکر کنم با دیدن من بزاره"

جونگ کوک شوکه توی جاش نشست
"چی؟؟چی داری میگی تهیونگ؟میخوای بیای اینجا؟؟"

"آره..کوک لباس یا هرچی میخوای بردار تا نیم ساعت دیگه اونجام"

"اما..."
صدای بوق اومد و نشون دهنده ی این بود که تلفن قطع شده..

______
میمصکصکصکشکش دیدین؟سه تا پارت دیگه مونده:›

🌱 Sexual harassment_VKOOK🌱Où les histoires vivent. Découvrez maintenant