69

9.4K 1.4K 237
                                    

صدای در زدن میومد..
در زدن که نه..داشتن در رو از جاش میکندن.

تهیونگ اخمی کرد و از دنیای خواب بیرون اومد.

به پسری که توی بغلش بود نگاه کرد و لبخند زد..پیشونیش رو بوسید و صدای در باز هم بلند شد

"فاک به هرکس جلوی دره...بخدا میکشمش!"
زیر لب گفت و بلند شد تا شلوارش رو بپوشه.

با دیدن جونگ کوک که بیدار شده لبخند زد
"صبح بخیر کیوت من"
با صدای بم تر شده ی صبحش گفت

و شلوارش رو پاش کرد
کوک هم لبخند زد و با صدای بم شده اش گفت:
"صبح بخیر"

صدای در باز اومد
"الان میایم..میشه انقدر در نزنی؟؟"
تهیونگ گفت و رفت سمت در.

خب..حواسش نبود.
الان فقط شلوار پاش بود و با بالا تنه ی لخت داشت می‌رفت جلوی در و بجز اون کوک با بدن پر از لاو بایت روی تخت فقط با یه پیراهن نشسته بود.

در رو باز کرد و با دیدن عموی کوک اخمش پر رنگ تر شد

عموی کوک نگاهی به بالا تنه ی لخت تهیونگ انداخت آب دهانش رو قورت داد.

"چرا بیدار نمیشید؟بیاید الان میخوایم ناهار بخوریم"

تهیونگ چشم غره ای رفت
"خیلی خب..شما برید ما هم میایم."

عموی کوک تمام تلاشش رو کرد تا بتونه جونگ کوکی که زیر پتو خودش رو قایم کرده بود رو ببینه.

عموش با خودش فکر کرد:
'خیلی مشکوکن...باید تحقیق کنم!'

تهیونگ بعد از مکالمه ی کوتاهش در رو بست و قفلش کرد ‌

سمت کوک رفت
"پاشو لباسات رو بپوش کوک..بریم ناهار بخوریم..مثل این که دیر بیدار شدیم"
و خندید

کوک هم خنده ای کرد و پتو رو دور خودش پیچید و سمت کمد رفت.

تهیونگ با فکر این که کوک هنوز ازش خجالت میکشه نیشخند زد

سمت کوک رفت و دستشو دور کمر یا همون پتو انداخت.

"هی گوک..خودتو از من قایم میکنی؟"

"نـ-نه"
کوک گفت

تهیونگ خندید و گفت
"باید اینا رو بپوشونی"
و به لاو بایت ها اشاره کرد.

"باشه..توام...برو لباس بپوش"

"خیلی خب"
و رفت تا پیراهنش رو بپوشه.

کوک یقه اسکی ای پوشید و شلوار جین مشکی..به هر حال باید می‌رفت خرید برای شام..توش شکی نیست..مادرش میفرستتش بره مواد غذایی بخره .

پدرش هم از شانس بد کوک مرخصی داشت.

کوک شونه ای به موهای لختش کشید و به تهیونگی که داشت با دستاش موهاش رو درست میکرد خندید

سمتش رفت و شونه ی کوچیک رو روی موهاش کشید و صافش کرد.

تهیونگ تمام مدتی که کوک داشت موهاش رو شونه میکرد به لباش نگاه میکرد

بوسه ی کوچیکی روی لبای کوک گذاشت و دستشو گرفت تا برن برای ناهار

"چرا اینجوری لباس پوشیدی؟"

"باید برم خرید"

"اوه"
از پله ها پایین رفتن و سمت جایی که میز بود رفتن.

"ظهر بخیر"
هردو گفتن و کنار هم نشستن

همه داشتن مشکوک نگاهشون میکردن.

بعد از گرفتن جواب'ظهر شمام بخیر'شروع کردن به خوردن

نگاه تهیونگ سمت سس سالادی که گوشه ی لب کوک بود رفت.

خندید و دستمال رو برداشت تا تمیزش کنه.

کوک قرمز شد و تشکر کرد.

نگاه همه روشون بود و این آزار دهنده بود.

صدای نوتیف گوشیش اومد و آروم از توی جیبش بیرونش آورد

_
مارک:دیگه محل نمیزاریییی...داری بهم خیانت میکنی؟؟!

جی‌کی: =|

جی‌کی:خیانت؟وات د فاک..من خیانت نمیکنممممم.

مارک:رفتی هیونگ جدید پیدا کردییی؟؟

جی‌کی:نههه

مارک:خب پس باشه..میبخشمت..امروز همو ببینیم؟چرا میپرسم؟باید ببینیم!..توی کافه ی نزدیک خونتون منتظرم.. تا نیم ساعت دیگه اونجا باش!

جی‌کی:چیی؟؟؟

جی‌کی:هیوونگ؟

جی‌کی:مارک هیووونگ!!!

جی‌کی:فاک یو..
___
گوشی رو گذاشت کنار و به تهیونگی که مشکوک نگاهش میکرد چشم غره رفت.

بعد از خوردن ناهار طبق پیش بینیش مادرش فرستادش تا خرید کنه.

تهیونگ هم بعد از خداحافظی همراه کوک راه افتاد.

"بعدش باید برم خوابگاه..باید برم دیدن خانوادم امشب..ولی زود برمیگردم"

"اوه اشکالی نداره."
و وایساد جلوی تهیونگ تا ماسکش رو بالا تر بده

"تو واقعا ایدل عجیبی هستی..هیچ بادیگاردی همراهت نیست"

ته خندید:
"همیشه ماسک میزارم نمی‌شناسن‌..بعدم تعداد کسایی که الکی ماسک میزارن زیاد شده و نمیتونن حدس بزنن من ایدلم"

کوک دهنش حالت 'O'گرفت

___
"من باید برم کافه پیش دوستم...بعدش هم خرید برای شام"

"باشه..منم باید راه بیفتم سمت خوابگاه و لباس عوض کنم و برم خونه ی خانوادم..مراقب خودت باش"
تهیونگ گفت و لبخند زد

ماسکش رو آروم کشید پایین و لباش رو گذاشت روی گونه ی کوک
"مراقب باش..خدافظ"

بعد از خداحافظی ای که داشتن کوک سمت کافه رفت و تهیونگ سمت خوابگاه رانندگی کرد.

_____
کاور باب اسفنجی 😂🤗

دیدین؟؟عخی..مشکوک شدن...ووت و کامنت:›
کامنت دوست درم:›

لاو یوووو 💕👑🍇🤤🤤

🌱 Sexual harassment_VKOOK🌱Where stories live. Discover now