129

6.1K 849 172
                                    

مارک:
هی جونگ کوک

مارک:
چرا دیگه پیام نمیدی؟-_-

مارک:
زیادی خوش گذشته منو یادت رفته؟-_-

جونگو خوشبخت:
هیووووونگ...راستش الان کره ام:|

مارک:
دیگه بدتر...چرا نمیای دیدنم؟

جونگو خوشبخت:
وقت نشد:(

جونگو خوشبخت:
داریم روی آلبوم جدید کار میکنیم

جونگو خوشبخت:
متاسفم:((((

مارک:
اشکالی نداره..شوخی کردم

جونگو خوشبخت:
از یوری نونا چه خبر؟;)

مارک:
واییییی نگو...انقدر دختر پایه و باحالیه..فکر کنم همون روزی که تو رستوران نشسته بود عاشقش شدم💕

جونگو خوشبخت:
مبارکه..عروسی کِی هست؟

مارک:

ایشالا تا آخر سال میکشونمش کلیسا ازدواج کنیم.

جونگو خوشبخت:
هی ازدواج اجباری؟فیکشن با ژانر ازدواج اجباری زیاد خوندم یکم توصیه بدم؟

جونگو خوشبخت:
ببین اگه علاقه به بی دی اس ام داری سخت بکنش!

جونگو خوشبخت:
بدبختش کن!

جونگو خوشبخت:
همش اذیتش کن توی زیر زمین عمارت نداشته ات نگهش دار...عمارت که نداری توی انباری واحدت نگهش دار.

مارک:
بسهههههههه

جونگو خوشبخت:
دارم حرف میزنم!

جونگو خوشبخت:
بعد به زور حاملش کن

جونگو خوشبخت:
البته اونی که خوندم امپرگ بود..ولی خب.‌.مال تو دختره راحت حامله میشه.

مارک:
بسه جوووونگ کووووووووک!

جونگو خوشبخت:
داشتم از تجربه هام میگفتم خب:|.

مارک:
تجربه؟

جونگو خوشبخت:
مطمعنن تا الان ازم یه فیک اینجوری نوشتن و منم یه جورایی تجربه برام حساب میشه:|..

مارک:
توهمی بدبخت😐

مارک:
جونگ کوکییییییی

مارک:
دلم برات تنگ شدههههه

جونگو خوشبخت:
ها؟😐

مارک:
منم یوریییی...گوشی مارک رو به زور گرفتم..الان دنبالمممهینیننسسم

جونگو خوشبخت:
آخر جملت چرا اینجوری شد؟

مارک:
خوردم زمین دستم خورد چرت و پرت تایپ شد

🌱 Sexual harassment_VKOOK🌱Où les histoires vivent. Découvrez maintenant