29

10.5K 1.8K 248
                                    

با شونه های افتاده سمت ایستگاه اتوبوس رفت.

باورش نمیشد...

این همه خرابکاری اونم توی یه روز؟

این همه تحقیر اونم توی یه روز؟

فاک..یه روز هم نه..دو ساعت فاکی!

منتظر شد..

منتظر شد...
اتوبوسی نیومد..

هوفی کشید

یازده شب بود

گوشیش خاموش شده بود

تاکسی ای هم این دور و بر نبود.

با قدم های آروم ..تلاش کرد تا پیاده به سمت خونه بره.

شاید تا ساعت دو میرسید؟

از بالا شهر تا پایین شهر چقدر راهه؟

_____
یه ساعتی بود که همینطور داشتن ازشون عکس میگرفتن و اونا هم دست تو دست هم با لبخند به هم نگاه میکردن.

کار رو مخی بود.

شاید نبود..چون علاقه ای این وسط نبود این کار رو مخی حساب میشد؟

بعد از رفتن خبرنگار ها لیسا گفت راننده اش دنبالش میاد.

تهیونگ هم سمت ماشینش رفت و سوار شد

با یادآوری جونگ کوک هوفی کشید.

یه حسی مثل..‌.عذاب وجدان؟داشت.

ولی اگه میخواست حساب کنه...بجز اتفاقی که برای جونگ کوک افتاد و این چیزا...شب خوبی بود.

لیسا دختر باحالی بود و چیزایی می‌گفت که باعث خنده ی تهیونگ میشد.

توی راه بود که با دیدن آدم آشنایی اخم کرد

خیلی شبیه جونگ کوک بود.

این ساعت شب؟؟دوازده شب شده بود.

اون آروم داشت راه میرفت.

نگران شد ولی نباید ریسک میکرد.

اگه جونگ کوک نبود...خب ریسک بود.

خواست امتحان کنه.
گوشیش رو برداشت و پیامی بهش داد.

__
رو مخ: هی؟خوبی؟
__
پسر آشنا.. گوشیش رو از توی جیبش در آورد و ...بعد از خوندن پیام..

جواب کوتاهی داد.

__
بیبی بوی:خوبم
__
تهیونگ که مطمعن شده بود اون جونگکوکه ماشین رو نزدیکش پارک کرد و به قدم هاش سرعت داد تا به جونگ کوک برسه.

"هی!"

صداش زد

جونگ کوک با بی‌حالی برگشت سمت صدای آشنا.

با دیدن تهیونگ رنگش پرید.

"شـ-شما؟اگه..مشکل لـ-لباسه میتونم بد-بدمش خشک-شویی.."

تهیونگ الان جلوش وایساده بود.

"اوه نه..مشکلی نیست..الان دیر وقته میخوای برسونمت؟"

جونگ کوک حاضر بود قسم بخوره توی خواب هم نمی‌دید تهیونگ انقدر جنتلمن باشه.

البته بجز اون..توی خواب هم تصور نمی‌کرد تهیونگ جلوش وایسه.

ته تهِ تصورش این بود که توی کنسرت آخرین ردیف از دور.. بتونه تهیونگ رو اندازه ی نخود ببینه..که اونم پول نداشت بره.

"نـ-نه مزاحم نمی-شم"
جونگ کوک سعی کرد لکنت نداشته باشه..ولی نمیشد.

"مزاحم نیستی...بیا برسونمت"
و به ماشینش اشاره کرد.

جونگ کوک با سر رد کرد
"نه..مطمعنن خسته این و...خـ-خب..مزاحم هم می‌دونم هستم..من بـ-برم"

تهیونگ اخم کرد و دست جونگ کوک رو گرفت و کشید

"هی بچه...مقاومت نکن..نمی‌خوام بدزدمت که..میرسونمت خونه..دیر وقته"

جونگ کوک چیزی نگفت
سوار ماشین شدن و تهیونگ شروع کرد:
"کمربندت رو ببند جو--بچه"

(اینجا میخواست بگه جونگ کوک)
"ممنون"
جونگ کوک زمزمه کرد و سرش رو انداخت پایین

______
های گایز
خیلی خیلی ممنونم برای دو کا ویو و یه کا ووت❤❤❤❤
خیلی خوشحالم کردین❤❤
عاشقتونم🍓❤
ووت و کامنت بدین و مرسی از اونایی که ووت میدن و مرسی از سایلنت ریدرا که میخونن :)

ولی ووت هم بدین سایلنت ریدرای خوشگلم:)

فک کنم باز جوگیر شم..

Love YA

🌱 Sexual harassment_VKOOK🌱Where stories live. Discover now