با حس نوازش موهاش،چشماشو باز کرد.
با دیدن جونگ کوک که داشت موهاشو نوازش میکرد لبخند زد.
"صبح بخیر"
با صدای گرفته اش گفت و جونگ کوک بخاطر صدای جذابش از درون ذوق کرد ولی آروم گفت:"صبح توام بخیر"تهیونگ کمی از کوک فاصله گرفت و از جاش بلند شد.
با شنیدن صدای کشیده شدن دستگیره ی در اخمی کردن."چرا در ققله؟"
صدای پدرش بود"ولش کن دیگه...بزرگ شده هجده سالشه..هنوز به این که در اتاقش قفله کار داری؟؟"
مادرش با لحن عصبی ای گفت.صدای حرف زدنشون میومد و معلوم بود جلوی در اتاقن.
صدای در زدن اومد:"جانگ کوک؟؟بیدار شو!"
کوک اخم کرد و آروم زمزمه کرد:"صدایی در نیار"
تهیونگ سر تکون داد و برگشت سر جاش توی تخت.کوک که دید هوا سرد شده پتو رو روی تهیونگ کشید و رفت توی بغلش.
تهیونگ بی صدا خندید و بوسه ای روی پیشونیش زد."جانگ کوککککک!!!!"
پدرش فریاد زد از پشت در."یااا چته جونگ سوک؟بزار بخوابه دیگه"
صدای غر زدن مادرش اومد.کوک با صدای فریاد پدرش اخم غلیظی کرد:"خوب شد بیدار شده بودیم..وگرنه بخاطر این که اینجوری بیدارم کرده بیخیال هرچی توی این دنیا دارم میشدم و میکشتمشون"
تهیونگ با شنیدن زمزمه های کوک بی صدا میخندید و دستشو میزاشت روی دهانش تا صدایی تولید نشه."پووفف...خوابش چقدر سنگین شده"
پدرش گفت و صدای قدم هایی اومد که دور میشد و میشد فهمید که رفته.دقایقی گذشت که صدای کوبیده شدن در اصلی خونه اومد.
"آخیششش..رفتن"
کوک گفت و تهیونگ رو جوری بغل کرد که تهیونگ حس میکرد داره خفه میشه:"ک-کوک..آ-آروم تر"کوک خندید و ازش جدا شد.
از جاش بلند شد:"مسواک آوردی؟"
تهیونگ با گیجی بهش نگاه کرد و بعدش گفت:"آه نه"
کوک خندید:"اشکالی نداره...دفعه ی قبل که اومده بودی مسواکت رو جا گذاشتی"
تهیونگ خندید و چیزی نگفت.
"پاشو مسواک بزنیم"
________________________
در یخچال رو باز کرد و به مواد غذایی ها نگاه کرد.
نمیدونست چی درست کنه.'هرچی فیکشن خوندی رو به یاد بیار!..زود باش لعنتی این واقعیه..آها همیشه تخم مرغ درست میکردن با آب میوه ای چیزی..منم همین کارو بکنم..آره این خوبه'
تهیونگ پشت میز کوچیکه توی آشپزخونه نشست و به جونگ کوک که داشت دنبال چیزی میگشت تا درست کنه،نگاه کرد.
"یه لحظه حس کردم زنمی و منم شوهرتم و داری برام صبحونه آماده میکنی"
کوک خندید:"داری درخواست ازدواج میدی؟"
تهیونگ خندید:"فعلا این صبحونه رو درست کن ببینم آشپزیت چطوریه..خوشم اومد از این به بعد همسرمی!"
کوک ابرویی بالا انداخت:"پس میتونی از الان منو همسرت صدا کنی!"
تهیونگ چیزی نگفت و خندید
سمت یخچال رفت و سه تا تخم مرغ برداشت و توی ماهیتابه ای که از قبل توش روغن ریخته بود،شکست.
هومی کشید و گذاشت سرخ بشن.
سمت یخچال رفت و گوجه ای رو برداشت تا خورد کنه.تهیونگ داشت با دقت به کاراش نگاه میکرد.
'وایسا..بجز تخم مرغ و ابمیوه قهوه هم میدادن بخوره..لعنتی توی اون فیکشن ها یارو رئیس مافیای پولدار بود نه من بدبخت که یخچال خونمون به زور چیزی توش پیدا میشه...ولی اگه بابا نخورده باشه فکر کنم یکم قهوه داریم'
گوجه ی خورد شده رو توی ظرف گذاشت و زیر گاز رو خاموش کرد چون تخم مرغ ها آماده شدن بودن.
یخچال رو نگاه کرد و با پیدا نکردن آب میوه..بیخیال منظورم همون آب پرتقاله...ناامید شد ولی با دیدن چهارتا پرتقال توی یخچال نیشخند زد.
دیده بود مادرش چطوری آب پرتقال رو میگرفت.پرتقال ها رو برداشت و روی اپن گذاشت و کابینت رو باز کرد و با دیدن قهوه لبخند زد
'خدا برای اولین بار طرف من بودی'
فکر کرد و لبخند زدقهوه ساز رو روشن کرد و سمت پرتقال ها رفت.
تهیونگ در اون بین داشت توی گروه چتشون،چت میکرد.
_______________________
تهته:همسرم داره برام صبحونه درست میکنه.جیم:واقعا؟؟یونگی یاد بگیر! #یونگی
یونگ:برو بابا..باتم تویی پس تو باید یاد بگیری. #جیمین
نامی:عه!بسه...جین توام یاد بگیر.
جین:گوه نخور..همینطوری براتون غذا های خوشمزه درست میکنم.
تهته:ویت...نامجین ریله؟؟؟؟
جین: نمیدونستی اسکل؟:| #تهیونگ
نامی:هیچکس نمیدونست عزیزم #سوکجین
جین:عه آره=| #نامجون
جیم:وات د فاااک
جیم:هوسوک تو با کی ای؟#هوسوک
هوپی:من یک عدد سینگل بدبخت هستم #جیمین
یونگی:دلم سوخت..آخی #هوسوک
هوپی:هعی
تهته: من میرم همسرم صبحونه رو آماده کرده.
هوپی:جلوی یک سینگل بدبخت حرف نزنید عوضیا!🚬
*****
سینگل بدبخت😹😹پارت بعدی هم تا نیم ساعت دیگه میزارم
دارم تایپش میکنملاو یوووو
YOU ARE READING
🌱 Sexual harassment_VKOOK🌱
Fanfiction[مزاحم سکسی] کیم تهیونگ..آیدل معروف و عضو بوی بند بزرگ بی تی اس...شبا چیکار میکنه؟🦋 درسته اون یه منحرفه.. جونگ کوک فن وفادار کیم تهیونگ که عاشقانه دوسش داره🌱✨ قرار نبود اینجوری عاشق بشن..قرار بود؟! *** Couple: Vkook - Yoonmin - Namjin *** Unknown:...