141

5.2K 795 178
                                    

(به رونای لنتی جونگوک نگاه نکنیم...*عکس را لیس میزند)

(چرا انقد بیبیه؟)



به مارک خبر نداده بود
سر زده اومده بود و میدونست مارک شوکه میشه چون ساعت دوازده شب بود

بعد از کمی صحبت کردن با سجین تونسته بود راضیش کنه که با یه راننده بفرستتش خونه ی دوستش
نمی‌فهمید وقتی دیگه کاری توی کمپانی نداشتن چرا باید شب میموندن؟

خیابون های آشنا
دلش برای خانوادش تنگ شده
اونا هرچی بودن خانوادش بودن
پدرش.. مادرش..خانوادش

دوست داشت بجای آغوش بقیه توی بغل مادرش یا پدرش گریه کنه
چیزی که از بچگی ازش محروم بود
پدرش همش کار میکرد و روزایی که خونه بود وقتی برای جونگ کوک نداشت
مادرش همش با دوستاش بود
اون رسماً توی مدرسه بود

مدرسه..دلش برای اونم تنگ شده
خیلی مسخره بود که توی یه هفته رفت و امتحان داد و تمومش کرد؟
حتی دوستاش هم ندید
دل تنگ بود

تهیونگ.. مست بود؟
بوی الکل نمی‌داد
حرفای دلش بود؟
از قصد گفته بود؟
اصلا...اصلا شاید شوخی بوده؟
ولی این برای شوخی بودن زیادی کثیفه

بهش گفت هرزه
گفت یکی دیگه رو دوست داره
اصلا کجا بود اون چند ساعت؟
جیهیون بهش چی گفته بود؟!
تمام مدت پیش جیهیون بوده؟
شاید...شاید اون عشقی که میگفته جیهیون بوده؟

تمام این فکرا توی سرش بود و عذابش میداد
از جلوی خونه رد شدن
خونه..

خونه ی پدر و مادرش
قلبش فشرده شد
گی بودن جرم بود؟بود...توی این جامعه ی لعنتی بود.
چرا نمی‌پذیرفتن؟
اونام آدم بودن با گرایش متفاوت

همون آدمای لعنتی...اگه خودشون گی بودن اینجوری راجبشون حرف میزدن؟
آرزو میکرد توی زندگی بعدیشون گی باشن تا گی ها رو درک کنن

برای این که به افکارش برسه باید میدوید
با ایستادن ماشین همه ی افکارش ایستادن

"رسیدیم...جونگ کوک شی"
راننده گفت

"م-ممنونم"
جونگ کوک با لبخند کوچیکی گفت و در ماشین رو باز کرد:"من...شب میمونم اینجا"

راننده سر تکون داد:"سجین شی گفته بودن"

لبخند فیک دیگه ای زد:"خوبه...شب خوش"
گفت و در ماشین رو بست
وارد ساختمون شد
یه جورایی شبیه مجتمع بود
رفت و آمد آزاد بود و فقط باید کلید میداشتی

زنگ در رو میزد دیگه..درسته؟
سوار آسانسور شد و طبقه ی مورد نظرش رو انتخاب کرد
صدای آهنگ آرومی توی آسانسور پیچید

تهیونگ..تهیونگ..تهیونگ
توی ذهنش فقط این اسم تکرار میشد

کمی بعد آسانسور با صدای 'دینگ' مانندی باز شد
راه روی سرد طبقه
دیوار ها لک داشتن
سمت واحد مورد نظرش رفت
با یادآوری روزی که تهیونگ رو به مارک نشون داد تکخندی زد
چرا انقدر بدنش ریلکس بود؟
خودش داشت از خودش میترسید
شاید...فقط منتظر یه تلنگر ساده باشه؟

🌱 Sexual harassment_VKOOK🌱Where stories live. Discover now