4. Good Night

953 264 340
                                    

Good night

Sleep tight

Don't let the dead bite






- مطلقا نه!!! لویی نکنه دیوونه شدی؟! یکی رو برداشتی آوردی اینجا که چی بشه آخه؟ آوردیش پیش من که حکم مرگشو امضا کنم؟؟

- لیام چرا چرت و پرت میگی؟؟ دارم بهت میگم پسره رو از گوشه ی بیابون پیدا کردم. بهش نرسیده بودم همونجا تلف میشد!

اخم میکنم. مگه گوسفندم که تلف بشم؟

لویی منو به کمپشون آورد و الان پنج دقیقه ای میشه که پشت اتاق جناب فرماندشون منتظر وایسادم و دارم به بحثش با لویی گوش میدم.

- لو، داداش من، رفیق من، فکر کردی اگه بیاد اینجا شانسش واسه زنده موندن بیشتره؟ من نمیفهمم تو چرا اینقدر اصرار داری که من میتونم فرمانده ی یه کمپ لعنتی باشم.

- چون تجربشو داری لیام! توی عوضی از هممون بیشتر تجربشو داری. و چون چند بار نتونستی جون آدما رو نجات بدی، دلیل نمیشه همه رو به کشتن بدی. خواهش میکنم لیام. تو فقط برو یه بار ببینش. به خاطر من؟

کسی که اسمش لیامه آه صدا داری میکشه و دستاشو رو یه چیزی میزنه. احتمالا باید میز باشه.

- خیلی خب. میرم ببینمش. باهاش حرف میزنم و بهش میگم که در ازای زنده موندنش هیچ تضمینی نمیتونم بدم.

این یارو مگه فکر کرده من به ضمانت نامه نیاز دارم؟ همین که یه سقفی بالا سرم داشته باشم از هر چیزی بهتره. یا نکنه فکر کرده اون بیرون میتونم هتل پنج ستاره گیر بیارم؟

در اتاق یهو باز میشه و من با دیدن فرد چهار شونه ای که جلوم ظاهر میشه سریع به خودم میام و صاف وایمیسم. موها و چشمای شکلاتیش و ته ریش کم پشتی که داره قیافه ی مهربونی بهش داده و قدش یه نمه از من بلند تره.

گلومو صاف میکنم.

- من زینم. چیز... میشه اینجا بمونم؟

فکر نمیکردم امکان داشته باشه که قیافش از اینم نرم تر بشه ولی با شنیدن حرفام لبخندی میزنه که واقعا به یه تدی بر شبیهش میکنه.

- خوش بختم زین. منم لیامم ولی احتمالا خودت میدونی. دنبالم بیا. باید قبلش یه چیزایی رو مشخص کنیم.

زیر لب باشه ای میگم و دنبالش راه میوفتم. منو از سمت راهرو به یکی از اتاقا میبره و درشو برام باز نگه میداره تا بتونم داخل برم.

خودش هم وارد میشه و درو پشت سرش میبنده. رو یکی از تختا میشینه و با زدن دستش روی ملحفه ها منو هم دعوت میکنه.

با فاصله کنارش میشینم و دستامو توی بغلم نگه میدارم.

- زین، اول باید بدونی که اینجا خیلی پرجمعیت نیست و با وجود بزرگیش، فقط ما چهار نفر توش زندگی میکنیم. ما خیلیا رو تو گذشته از دست دادیم و بعد از کلی بدبختی به اینجایی که الان هستیم رسیدیم. من هیچ وقت نمیتونم سالم موندن همه رو تضمین کنم...

Z ENDWhere stories live. Discover now