One misstep, you're mine
And you better stay clever if you wanna survive
زامبی به طرف گردنم حمله میکنه. من تو خودم جمع میشم و قبل این که بهم برسه محکم با هردوتا پام بهش لگد میزنم.
تلو تلو میخوره و با ضربه ی شدیدی به قفسه ی مواد غذایی برخورد میکنه.
سرمو بالا میبرم و به طبقه بندی سست و نامیزون که حالا در حال تکون خوردنه نگاه میکنم.
- اوه نه.
قفسه به طرف ما ریزش میکنه. فقط در حد چند ثانیه فرصت دارم که خودمو روی زمین جلو بکشم. اونقدری سریع نیستم که بتونم کامل از زیرش در بیام.
اون روی پام سقوط میکنه و باعث میشه داد بلندی بزنم. یه دستم هم زیر طبقه بندی ها گیر کرده. حالا فقط اختیار نصف بدنمو دارم.
- آی!! لعنت بهش! لیااااام!!
زامبی یکم اونورتر روی کف سرامیکی فروشگاه پرت شده بود ولی حالا از جاش بلند میشه و با قدم های پس و پیش به طرفم میاد.
موقعی که خودمو روی زمین به جلو کشیدم، با زانوم به چاقو زده بودم و اون لیز خورده بود و از دست رسم خارج شده بود پس الان دیگه اونو هم ندارم.
زامبی دهنشو از هم باز میکنه و نعره ی بلندی میزنه. انگار میدونه که شکارش توی تله افتاده.
دست آزادمو تا جایی که بتونم دراز میکنم تا شاید به چاقو برسه. خودمو بیشتر میکشم. نوک انگشتام لبه ی دستشو لمس میکنه اما امکان نداره بهش برسم.
درد خیلی زیادی از جایی که پام زیر قفسه ها گیر کرده به کل بدنم میپیچه و یه لحظه چشمام سیاهی میره و نفسمو قطع میکنه.
تلاش برای رسیدن به چاقو رو بی خیال میشم و در عوض سعی میکنم دستمو از زیر بدنم بیرون بکشم تا اسلحمو بردارم. هر حرکتی که میکنم موج بعدی درد جلومو میگیره.
میترسم اگه ادامه بدم بی هوش بشم.
- لیاااام!! کدوم گوری هستی؟؟
دختر، زامبی، یا هر کوفت دیگه ای که هست، به طرفم خم میشه و شونمو چنگ میزنه. ناخناش توی گوشتم فرو میره و داد دیگه ای میزنم.
با دست آزادم بهش میکوبم ولی فایده ای نداره.
- زین؟؟ صدای چی بود؟ حالت خوبه؟؟
با دیدن من که زیر قفسه ها گیر کردم و هیولایی که فقط سه چهار اینچ باهام فاصله داره سرجاش خشک میشه و نفسشو با صدا داخل میده.
لیام همیشه واسه من بیش از حد نگران میشه. یه جورایی از توجهی که مدام بهم داره حس گرم خوبی توی شکمم جمع میشه. اگه الان تو خطر مرگ نبودم، حتی میتونستم کلی ذوق کنم.
YOU ARE READING
Z END
Horrorاونا میگن "عاشق شدن کار آسونیه. قسمت سخت ماجرا نگه داشتن عشقیه که پیدا کردی." توی دنیایی که داره به آخر میرسه و به جای آدما زامبیا داخل خیابوناش راه میرن، این جمله معنای کاملا متفاوتی پیدا میکنه. A Ziam Story [Highest ranking: #1 - Horror] [Complete...