Selfish
Taking what I want and call it mine
بارون پاییزی قطره های ریز و درشتی از خودش رو تو محوطه ی خوابگاه به جا میذاره. هنوز اونقدر شدت نگرفته و فقط در حدیه که همه چیزو نم دار کنه.
لیام برای بار هزارم کوله ای که مال منه رو چک میکنه و سرشو تکون میده. دستمو یکم جلوتر میارم تا کیفو روی شونم بندازه. برام مرتبش میکنه و گوشه ی گردنمو میبوسه.
میره سراغ کیف خودش و وسیله های اون رو هم چک میکنه.
- همه چی آمادست. هری، وسایل شما سرجاشه؟
- آره لی. این طرف هم اوکیه.
لویی کیف خودشو برمیداره و سمت من میاد. باد موهاشو به هم میریزه و آشفته تر از قبل میکنه. سعی میکنم به این دقت نکنم که چشمای آبیش به خاطر قطره های اشکی که توشون موج میزنه شفاف تر از همیشه دیده میشه.
- زین؟ بیا بغلم ببینم کثافت.
میخندم و محکم بغلش میکنم. دستامو دور بدنش میندازم و تا جایی که میشه به خودم نزدیکش میکنم.
با دستش موهامو ناز میکنه و پیشونیمو میبوسه.
- چرا من اینقدر دلم راضی نیست بذارم بری؟ من تو رو از بین زامبیا پیدا کردم. حالا دوباره قراره برگردی بینشون؟ نکنه طوریت بشه...
اشکی که از چشمش میاد رو پاک میکنم.
- دیوونه! من که تنها نیستم، لیام باهامه. اتفاقی نمیوفته، خب؟ شما سه تا هم مراقب خودتون باشید.
شاید این از خطرناک ترین و احمقانه ترین تصمیماتی باشه که تا حالا گرفتیم اما از انتخاب کردنش پشیمون نیستم.
قرار شده به دو گروه تقسیم بشیم و هرکدوم یه پایگاه رو بررسی کنیم. بعد از پیدا کردن دارو یا واکسن یا هر چیزی که اونجا هست، برمیگردیم به خوابگاه و چیزایی که پیدا کردیمو به اشتراک میذاریم.
یکی از ایده هایی که دادیم این بود که همه با هم به یه مرکز بریم و بعد دومی رو بگردیم اما لیام گفت با وجود این که این پایگاه ها تولیدات خودشونو تو شرایط خاصی نگه میدارن، ممکنه که اگه لفتش بدیم فاسد بشن و تاریخ مصرفشون بگذره. حتی شاید همین الان هم خیلی دیر شده باشه.
لویی رو یه بار دیگه فشار میدم و ولش میکنم.
بلافاصله نایل دست منو میگیره و تو بغل خودش میکشه. میخندم و متقابلا بغلش میکنم.
هری میره پشت لویی وایمیسه و همینجوری که دستشو روی شونش گذاشته با لبخند به من و نایل نگاه میکنه. وقتی نگاهم بهش میخوره، چشمک میزنه و با لباش زمزمه میکنه: "در نری که بعدی منم."
YOU ARE READING
Z END
Horrorاونا میگن "عاشق شدن کار آسونیه. قسمت سخت ماجرا نگه داشتن عشقیه که پیدا کردی." توی دنیایی که داره به آخر میرسه و به جای آدما زامبیا داخل خیابوناش راه میرن، این جمله معنای کاملا متفاوتی پیدا میکنه. A Ziam Story [Highest ranking: #1 - Horror] [Complete...