Everything turned to a nightmare from a dream
همونجور که لیام گفت تا مقصدمون راه زیادی باقی نمونده بود.
شاید فقط چهل تا پنجاه دقیقه ی دیگه رانندگی میکنم که جاده ی خاکی به در یه عمارت بزرگ ختم میشه و همونجا به انتها میرسه.
سوتی میکشم و به ساختمون غول آسایی که جلومونه نگاه میکنم.
یه در آهنی داره که الان دقیقا رو به روی کاپوت ماشینه. بعد از اون محوطه ی آسفالت شده ی بزرگی که شبیه حیاط پایگاه به نظر میرسه.
ساختمون اصلی تقریبا به فاصله ی پنجاه متری ماست و از همین جا هم خیلی شیک و مجلل به نظر میاد. با این تفاوت که احتمالا فقط ظاهرش اینجوریه.
دستامو از روی فرمون برمیدارم و ترمز دستی رو میکشم.
- تو میدونی بخشی که دنبالش میگردیم دقیقا کجاست؟
- تا حدی آره. باورت بشه یا نه این ساختمونای نظامی تقریبا شبیه همدیگه ساخته میشه.
سرمو تکون میدم و بعد از دست گرفتن چاقوم، از ماشین پیاده میشم. خدا میدونه چند نفر توی این پایگاه کار میکردن و حالا تبدیل به دشمنای هیولا گونه ی ما شدن.
با لمس کردن دسته ی سلاحم خاطرات بد دوباره توی ذهنم مرور میشه. نه، این یکی همونی نیست که همیشه ازش استفاده میکردم. این یکی کوچیکتره و ضامن داره و دست گرفتنش به اندازه ی قبلی آسون نیست.
امیدوارم حداقل تو راه برگشت بتونم چاقوی قدیمی خودمو پیدا کنم ولی واقعا شک دارم.
نزدیک درِ مجتمع میرم و بررسیش میکنم. میله هایی با فاصله روش نصب شده که میتونم حتی سرمو از بینش رد کنم اما خودمون نمیتونیم عبور کنیم. این در باید باز بشه.
چند بار به سمت بیرون هلش میدم ولی تکون نمیخوره. زنجیری که به پایین در وصل شده جیرینگ جیرینگ میکنه.
- لیام این که قفله.
اون از پشت من نزدیک میشه و دستشو دور کمرم میندازه. با کشیدن من به سمت خودش روی موهامو میبوسه. وقتی واسش کافی نبود یک بار دیگه محکمتر تکرارش میکنه.
نه این که از محبتاش بدم بیادا، ولی واقعا الان وقتشه؟
- بیا عقب من درستش میکنم.
من تا جایی که بشه از در ورودی فاصله میگیرم و لیام اسلحشو در میاره. گلنگدن اسلحه رو میکشه و چند بار به زنجیر قفل شده شلیک میکنه.
زنجیر از دور در باز میشه و با صدای گوش خراشی که میده روی زمین میوفته.
لیام درو هل میده و بازش میکنه.
همینجوری که توی چهارچوب وایساده پشت درو نگاه میکنه.
- خوبه. از داخل میتونه قفل بشه.
YOU ARE READING
Z END
Horrorاونا میگن "عاشق شدن کار آسونیه. قسمت سخت ماجرا نگه داشتن عشقیه که پیدا کردی." توی دنیایی که داره به آخر میرسه و به جای آدما زامبیا داخل خیابوناش راه میرن، این جمله معنای کاملا متفاوتی پیدا میکنه. A Ziam Story [Highest ranking: #1 - Horror] [Complete...