My every turn feels haunted
It hits me
Is this how it ends?
مسئله اینجاست که... پارس کردن ووفی قطع نمیشه.
نه وقتی که من بغلش میکنم و توی گوشش زمزمه میکنم که اونا دیگه مردن و نه وقتی که لیام بالاخره موفق میشه ماشینو روشن کنه و هردومون از خوشحالی میپریم هوا.
پارس کردن ووفی قطع نمیشه.
لیام عقربه ی بنزینو چک میکنه و مشتشو به نشونه پیروزی بالا میبره.
- ایول! میتونیم راه بیوفتیم زین.
- کارِت معرکه بود.
دستمو پشت گوش ووفی میکشم تا شاید یکم حواسشو پرت کنم. اون فقط چند ثانیه ساکت میشه و دوباره شروع میکنه.
لیام با شستش به ووفی اشاره میکنه.
- این چش شده؟
- واقعا نمیدونم. بیرونو هزار بار بررسی کردم. هیچی نبود. فکر کنم به خاطر اون دوتا زامبی که یه ساعت پیش پیدا شدن ترسیده.
- هر چی که هست صداش خیلی بلنده. سرم درد گرفت.
اون راست میگه. گوشای منم داره زنگ میزنه اینقدر که بلند پارس میکنه.
- لیام، من میرم تو خونه همه ی وسیله هامونو جمع کنم.
- باشه. منم یه دستی به ماشین میکشم تا بیایی.
به طرف ورودی گاراژ راه میوفتم. کف دستامو چند بار به هم میکوبم تا توجه ووفی رو جلب کنم و دنبالم بیاد. لیام به اندازه ی کافی صدای بلندشو تحمل کرده.
وقتی از کنار جسد اون دوتا زامبی رد میشیم با دستم بهشون اشاره میکنم.
- ببین ووفی. اونا مردن. کارشون تموم شد. صدا نکن دیگه خوشگل پسر.
ووفی فقط در حد چند ثانیه ساکت میکشه و دندوناشو به جسدا نشون میده. بعدش دوباره حواسش پرت میشه و به ته خیابون زل میزنه. چند لحظه بعد هم طبق معمول شروع میکنه به پارس کردن.
چرا داره اینجوری میکنه؟
به لیام نگفتم ولی این طرز رفتارش داره باعث میشه کم کم بترسم.
آب دهانمو قورت میدم و وارد خونه میشم. بطری آب معدنی رو باز میکنم و از سرش چند قلپ میخورم. یادم نیست این یکی مال من بود یا لیام ولی چه فرقی میکنه؟
ووفی توی چهارچوب در ورودی خونه وایساده و ساکت شده. اما نگاهش همچنان به یه نقطه خیره مونده.
آه میکشم و میرم پشتش. خودمو هم قدش میکنم و روی زمین میشینم.
- کاش میشد باهام حرف بزنی و بگی مشکل چیه. میدونی، منم از اینجا خوشم نمیاد. داریم جمع میکنیم بریم دیگه. فقط یه کوچولو مونده تا راه بیوفتیم. بعدش میریم جاهای خوب. قبوله ووفی؟
YOU ARE READING
Z END
Horrorاونا میگن "عاشق شدن کار آسونیه. قسمت سخت ماجرا نگه داشتن عشقیه که پیدا کردی." توی دنیایی که داره به آخر میرسه و به جای آدما زامبیا داخل خیابوناش راه میرن، این جمله معنای کاملا متفاوتی پیدا میکنه. A Ziam Story [Highest ranking: #1 - Horror] [Complete...