Can't escape the fallout
Feel the fire rain down
تقریبا بعد از گذشتن یه هفته غر زدن به لیام و گفتن این که بدون چاقوم حس میکنم یه چیزی از وجودم کم شده، بالاخره اونو بهم برمیگردونه. دو هفته ی دیگه هم میگذره و اعتماد همه رو کامل به دست میارم و صاحب یه اتاق میشم.
تا اون موقع خودمم بهشون وابسته شده بودم و دیگه دلم نمیخواست جایی برم. در ضمن، کجا میتونم همچین گروهی پیدا کنم که اینقدر تو همه ی کارا خوب باشن.
فرمانده ی گروه لیامه، هرچند همیشه اصرار داره که نباید به عنوان رئیس بهش نگاه کنیم و اداره ی کمپ یه کار گروهیه. لیام حس جهت یابی فوق العاده ای داره و توی جنگیدن و کار کردن با شات گان عالی عمل میکنه. اون قبل از این که دنیا پر از زامبی بشه تصمیم داشته توی میلیتاری ثبت نام کنه و حتی آموزش های رزمی پایشو دیده. لیام بهترین مهره ایه که داریم.
نفر بعدی هریه. هری برای جنگیدن از ترکیب چاقو و تفنگ استفاده میکنه. ساختار بدنیش و مهارتاش خیلی به کمکش میان. هری هر بار قبل بیرون رفتن موهای بلندشو با کش به بالا جمع میکنه تا جلوی صورتش نیان و دقیقا هربار میگه باید از لویی بخواد تا موهاشو کوتاه کنه. اون هیچ وقت این کارو نمیکنه و همش فقط حرف میزنه.
همسر هری لوییه. اونا شیش ماه قبلِ اومدن زامبیا و پخش شدن ویروسش با هم ازدواج کردن ولی خیلی سال میشه که باهمن. لویی عاشق کلته. هیکل ریزه میزش خیلی غلط اندازه و همه فکر میکنن نمیتونه بجنگه اما وقتی پاش برسه همه ی هیولاها رو درو میکنه.
نایل عضو بعدیه. نایل از اون آدماست که اگه صبحا بعد از بیدار شدن از خواب لبخندشو ببینی تا آخر شب مودت رو درجه ی عالی باقی میمونه. طبق چیزی که من فهمیدم اوایل موهاش بلوند بوده ولی اونا الان رنگ طبیعی خودشونو دارن. نایل نشونه گیری افتضاحی داره و بعد از امتحان کردن کلی تبر و تیرکمون، آخرسر مسلسل دستی رو انتخاب میکنه. هر چند چون تیراش کمیابه بیشتر از همون سلاح های سرد استفاده میکنه.
و بعد میرسیم به من. نمیشه گفت مهارت خاصی دارم اما همین که این همه مدت زنده موندم خودش یه امتیاز مهمه، نه؟ چاقوی بزرگی که به کمرم میبندم سلاح اصلیمه اما به اصرار لیام همیشه یه اسلحه ی کوچیک هم با خودم دارم.
ما هر هفته مجبوریم توی شهر بریم و آذوقه ی اون هفته رو تامین کنیم. فردا صبح یکی از همون روزاست.
لیام کارتا رو روی تخت میندازه و خمیازه ی بلندی میکشه.
- خیلی خب بچه ها، اگه میخوایید واسه فردا خواب نمونیم بهتره بریم بخوابیم. حدودای ساعت هشت و نیم صبح راه میافتیم. لویی، میشه لطفا بری شیفتتو با هری عوض کنی؟ نمیخوام فردا خواب آلود باشه.
ESTÁS LEYENDO
Z END
Terrorاونا میگن "عاشق شدن کار آسونیه. قسمت سخت ماجرا نگه داشتن عشقیه که پیدا کردی." توی دنیایی که داره به آخر میرسه و به جای آدما زامبیا داخل خیابوناش راه میرن، این جمله معنای کاملا متفاوتی پیدا میکنه. A Ziam Story [Highest ranking: #1 - Horror] [Complete...