It feels like the whole world's tearing apart
سوپی که نایل به عنوان ناهار روی میز کنار تختم گذاشته رو با بی میلی هم میزنم و بعد از یکی دو قاشق به طور کل نادیدش میگیرم.
از اونجایی که صبح زود بیدار شده بودم و حالا تقریبا ظهر داره تموم میشه، تمام سعیمو کردم که یکم بخوابم ولی هر باری که چشمامو میبندم، پشت پلکام تصاویری از یه دختر زامبی میبینم که پوست صورتش رفته و لیام جوری بهش نگاه میکنه که انگار قشنگ ترین مخلوق خداست.
لیام به من اینجوری نگاه نمیکنه.
در واقع، نه. بعضی وقتا اینجوری نگام میکنه. ولی فقط در حد چند ثانیه. فقط تا وقتی که متوجه بشه من فهمیدم نگاهش رومه و سریع چشماشو بدزده.
تلاش میکنم روی تخت یکم بغلطم ولی پام درد میکنه و دستم بدجوری گزگز میکنه پس فقط طاق باز میمونم. حتی نمیتونم پاهامو تو بغلم بکشم و جمع تر بخوابم.
دستمو توی موهام میبرم و میکشم. خیلی عصبانیم. خیلی ناراحتم. خیلی درد دارم. و قلبم انگار دو تیکه شده.
صدای پای یه نفر از بیرون میاد و کنار در اتاقم متوقف میشه. همون نفری که پشت در وایساده میخواد درو باز کنه. دستگیره به سمت پایین کشیده میشه ولی از اونجایی که قفله نمیتونه مثل همیشه بیاد تو.
- چه حسی داره وقتی پشت در میمونی آقای پین؟ میبینی؟ حتی این بارم در نزدی!
- زین، لطفا. بذار بیام پیشت.
صداش خیلی آرومه و رنگ التماس داره ولی کور خونده اگه فکر کرده قراره خامش بشم.
- وایسا فکر کنم. اومممم. نه ممنون!
لیام آه بلندی میکشه. تق کوچیکی به در میخوره. انگار که پیشونیشو به چوب در تکیه داده.
- خواهش میکنم؟
- میدونی چیه لیام؟ میتونی بری گم شی چون من به هرحال توی اتاقم رات نمیدم!
چند دقیقه ی بعد لیام دقیقا همین کارو انجام میده. لعنت بهش! هزار بار لعنت بهش.
ملحفه ی کوچیکی که شبا روم میندازمو تا سرم بالا میکشم و میرم زیرش. چرا باید اینقدر زود ازم دست بکشه؟
پوفی میکنم و هوا رو از دهنم بیرون میدم. اصلا اون هیچی، من چرا دارم اینجوری رفتار میکنم؟ بهش میگم بره و وقتی واقعا به حرفم گوش میده ناراحت میشم؟
اوه فهمیدم چرا دارم اینجوری میکنم. چون امروز داشت میذاشت یه زامبی منو به فاک بده!! اونم نه از نوع سکسیش.
در اتاقم باز میشه و صدای قدمای یه نفر تا نزدیک تختم میاد.
- من خوبم نایلر. میدونم گفتی بهم سر میزنی ولی الان واقعا میخوام تنها باشم.
YOU ARE READING
Z END
Horrorاونا میگن "عاشق شدن کار آسونیه. قسمت سخت ماجرا نگه داشتن عشقیه که پیدا کردی." توی دنیایی که داره به آخر میرسه و به جای آدما زامبیا داخل خیابوناش راه میرن، این جمله معنای کاملا متفاوتی پیدا میکنه. A Ziam Story [Highest ranking: #1 - Horror] [Complete...