When the angels softly cry
Would a thousand souls still pray for you and I?
خورشید داره کم کم غروب میکنه و سر و صدای زامبی هایی که بیرون خونه قدم میزنن بیشتر میشه. خرخرها و چنگ زدنشون به اطراف حتی از پنجره ی بسته ی اتاق هم رد میشه و اعصابمو خورد میکنه.
من روی تخت دراز کشیدم و ووفی بهم تکیه داده. دستمو توی پشمای قشنگ ووفی میبرم و شروع به نوازشش میکنم. آخه گوش های اونم چند وقت یه بار تکون میخوره و معلومه حس خوبی از صداها نداره.
صورتمو لیس میزنه و سرشو پایین میاره تا روی سینم بذاره. میخندم و بیشتر نازش میکنم.
خودم طاق باز روی ملافه ها دراز کشیدم و منتظر لیامم تا بیاد پیشمون. اون داره برای بار ده هزارم چک میکنه تا ببینه هیچ راه ورودی به خونه باقی نذاشته باشه.
- لیاااام! به خدا که وسواس داری. بیا پیشم دیگه.
- اومدم عشق من. اومدم. یکم مهلت بده که...
دم در اتاق متوقف میشه و نگاهش روی من خیره میمونه.
لبخند کوچیکی میزنم و شونه هامو بالا میندازم.
- چیه؟
- هیچی. فقط...
جلو میاد و خودشم روی تخت میشینه. با کشیدن آستینش مجبورش میکنم بیاد کنارم دراز بکشه. دستاشو دور من میندازه و ووفی هم خودشو جلوتر میکشه تا انگشتای لیام بهش برسه.
- فقط چی؟
- فقط خیلی خوشگلی.
سرشو توی گردنم فرو میبره و اونجا رو میبوسه. وقتی حرف میزنه لباش پوست گردنمو قلقلک میده.
- اگه همه چی عادی بود الان از سرکار برمیگشتم و همچین صحنه ای رو میدیدم. خیلی واقعی به نظر میرسه زین. همه چی خیلی خوبه. این منو میترسونه.
- منو هم همینطور لیام. اما... اما تا وقتی تو اینجا پیشمی هیچ اهمیتی نداره. تنهام نذار، خب؟ هیچ وقت تنهام نذار.
بوسه ی نرمی روی گونم میذاره.
- تا وقتی نفس میکشم تنهات نمیذارم.
سرمو به شونش تکیه میدم. بدن گرم لیام سمت راستمه و بدن کوچیکتر و بامزه ی ووفی سمت چپمه. لبخند میزنم.
- صاحبای قبلی این خونه چه قدر عکس به در و دیوارشون زدن. مثل خونه ی ماست. اممم... یعنی خونه ی قبلی من. جایی که زندگی میکردم.
- حالا که در موردش گفتی... من چیز زیادی راجع بهت نمیدونم. راجب زندگی ای که قبل من داشتی.
- خب چیز خاصی نبود که بخوام بگم. استریپر کلاب بودم. هر شب هم با مشتریام میخوابیدم. این وسط مسطاشم معامله ی هروئین و کوکائین انجام میدادم. تازه تو فکرم بود یه مزرعه ی ماریجوآنا هم بزنم که دیگه زامبیا نذاشتن.
YOU ARE READING
Z END
Horrorاونا میگن "عاشق شدن کار آسونیه. قسمت سخت ماجرا نگه داشتن عشقیه که پیدا کردی." توی دنیایی که داره به آخر میرسه و به جای آدما زامبیا داخل خیابوناش راه میرن، این جمله معنای کاملا متفاوتی پیدا میکنه. A Ziam Story [Highest ranking: #1 - Horror] [Complete...