12. WE made

963 245 355
                                    

No escape

This is the world we made







چاقومو تو دستم میچرخونم و محکم به شاخه ی درخت جلوی روم میزنم. با یه دستم شاخه رو سفت نگه میدارم و یه بار دیگه تلاش میکنم.

تیکه چوب رو از تنه جدا میکنم و بین بقیه ی چوب هایی میذارم که تا حالا جمع کردیم.

لیام تقریبا نیم متری منه و داره همین کارو با یه کنده ی قدیمی انجام میده. لویی هم پشت سرمه و مشغول کشتی گرفتن با درخت بیچاره ایه که انتخابش کرده.

نایل و هری تفنگاشونو دستشون گرفتن و چند قدم دورتر از ما نگهبانی میدن تا یه موقع چیزی غافل گیرمون نکنه.

از اونجایی که هوا داره سرد میشه، ما برای جمع کردن هیزم اومدیم. تازه علاوه بر اون، همیشه به هیزم اضافه واسه آشپزی و درست کردن آتیش نیاز داریم.

لیام چوبای خودشو رو هم جمع میکنه و میخواد برشون داره. سریع میرم سمتش و با دستم بازوشو میگیرم.

- همه رو خودت بلند نکن! کمرت درد میگیره خب. بذار منم کمکت میکنم.

- نه نه. نمیخوام تو اذیت بشی. میتونم خودم بیارمشون عشق.

- این چه حرفیه؟ من همیشه کمکت میکنم. حالا چه کارش سخت باشه، چه آسون.

هر دو دستشو دور کمرم میندازه و وقتی بین بازوهاش قرار میگیرم روی موهامو میبوسه.

- من تو رو نداشتم چیکار میکردم آخه؟

لباشو محکم و با صدا میبوسم.

- حالا که داری و قرارم نیست تنها بمونی.

صدای اوغ زدن یکی از کنارمون میاد. بدون این که از بغل هم خارج بشیم به لویی نگاه میکنیم.
لیام بهش چشم غره میره و من انگشت وسطمو نشونش میدم.

- برید یه اتاق واسه خودتون پیدا کنید! کثافتا حالمو به هم زدید. نه به اون موقع که ما رو دق دادید تا اعتراف کنید و نه به الان که همش تو حلق همید. احیانا واژه ی تعادل واستون معنایی نداره؟

دهنمو باز میکنم تا چندتا فحش جوندار نثارش کنم. لیام پیش دستی میکنه و انگشت اشارشو روی دهنم میذاره.

- تو لبای خوشگلتو خسته نکن. من خودم الان جوابشو میدم.

بعد رو به لویی میکنه.

- توی عشق هیچ تعادلی وجود نداره تومو. کسایی که میگن میشه عشقو کنترل کرد از چرت هم چرت تر میگن.

من روی ماه گرفتگی گلوی لیامو میبوسم.

- مرد من.

- جونم قربونت برم.

صدای اوغ زدن دوباره ی لویی میاد. من و لیام بلند بلند میزنیم زیر خنده. چه قدر اذیت کردن بچه ها حال میده!

Z ENDWhere stories live. Discover now