8. FADing

933 257 251
                                    

Hope has turned to aching

All that's good is fading









با نوازش انگشت لیام روی مژه های یکی از چشمام از خواب بیدار میشم. هنوز پلکام بستست ولی دیگه نوری از پنجره ی کوچیک اتاقم حس نمیکنم، پس باید هوا تاریک شده باشه.

اخم میکنم و با پشت دستم لیامو کنار میزنم.

صدای خندش توی گوشم میپیچه و اخممو از قبل کمرنگ تر میکنه.

- مگه من پشه ای چیزیم که اینجوری میزنیم کنار؟

- پشه نیستی. خرسی.

صدام به خاطر خواب آلودگیم یکم گرفته شده. خمیازه ای میکشم و میخوام سمتش بغلطم تا بیشتر به گرمای تنش نزدیک بشم. پام یهو درد میگیره و نفسمو بند میاره.

- آخ آخ. یادم رفته بود.

لیام به جای من نزدیک میاد و دستشو دورم میندازه. در کمال تعجبم در عوضِ این که جامو درست کنه بدتر سعی میکنه منو بشونه.

کف دستمو روی چشمام میمالم و چندبار پلک میزنم تا اونو واضح تر ببینم. ابرومو سوالی بالا میندازم.

به نظر میرسه برای چند لحظه ی کوتاه دلش میخواد روی همون ابرو رو ببوسه. حتی یکم نزدیک تر از قبل میشه. ولی سریع جلوی خودشو میگیره و دستاشو نمایشی بالای سرش میبره. انگار که داره کش و قوس میاد.

ضایع!

- چیز... بچه ها توی حیاط آتیش درست کردن. قراره شامو همون جا بخوریم. لویی الان اومد گفت بیدارت کنم تا ما هم بریم پایین.

- من عاشق غذا خوردن کنار آتیشم. فقط نمیتونم خوب راه برم. میشه واسم عصا بیاری؟ یا حداقل چیزی که شبیه عصا باشه.

- من میبرمت.

- نه، نمیخواد. همون عصا کافیه.

- آخه عصا از کجا بیارم الان زین؟!

- از تو باسنت!! من چه بدونم لیام!

شروع میکنه به خندیدن. دستشو دور کمرم حلقه میکنه و صدای خنده هاشو توی گردنم خفه میکنه.

من لبخند کوچیکی روی لبامه ولی هیچ وقت بهش اعتراف نمیکنم!

لیام یه دستشو زیر زانوهام میذاره و منو تو بغلش میاره. بلند شدن از تخت کار سختیه و چند بار نزدیکه منو بندازه.

من یه دستمو دور گردنش میندازم و با اون یکی موهاشو میگیرم تا یه موقع نیفتم.

در اتاقو با پاش پشت سرمون میبنده و از راهرو به سمت محوطه ی بیرون حرکت میکنه. ببینم، از کی تا حالا این راهرو اینقدر طولانی شده؟!

- آی! به خدا موهام کنده شد زین. مگه افساره که اونجوری گرفتیشون؟؟

- تو یکی حرف نزنا! پیشنهاد خودت بود.

Z ENDWhere stories live. Discover now