It's ok to get startled and be afraid of the dark
یادمه دو سه روز بعد اتفاقی دیدن جسیکایی که دیگه جسیکا نبود و دعوای من و لیام، یه شب لیام از فاصله گرفتن های زیادم کلافه میشه و از پشت بغلم میکنه.
اون شب تو گوشم زمزمه میکنه:
- به نظرت احتمالش هست یه روز منو ببخشی؟ و اگه بتونی، دوباره بهم اعتماد میکنی؟ من میدونم که اشتباه کردم زین. و اینم میدونم که بعضی اشتباه ها لیاقت بخشش رو ندارن. ولی... من بدون تو خودمو گم میکنم.من میچرخم سمتش. پوزخند میزنم و با مسخره میگم:
- پس ثابتش کن! حاضری به خاطرم هر کسی رو بکشی؟- حاضرم به خاطرت خودمو بکشم!
من فقط میخندم و از نوک دماغش یه گاز کوچولو میگیرم.
- تو داری میزنی رو دست رومئو پسر جون. بیا فقط بخوابیم لی. خستم.
و همین. این تنها واکنشیه که من به حرفاش نشون میدم.
الان، الانی که توی راهروی تاریک با یه چراغ قوه توی دستم و یه چاقو تو دست دیگم قدم برمیدارم، الانی که نایل و لویی دو طرفم راه میان و صدای زامبیا از هر سمتی شنیده میشه، آرزو میکنم که کاش میشد برگردم به اون لحظه و بهش بگم من بخشیدمش. هزار بار دیگه هم که لازم بشه میبخشمش.
نوری که به جلوی پامون میتابونم میلرزه، چون دست من داره میلرزه.
توی دلم اینقدر حسای بدی پیچ و تاب میخوره که نمیتونم بگم لرزشم به خاطر ترس از تاریکیه یا ترس از دور بودنِ لیام.
لویی انگشتاشو دور مچم حلقه میکنه. فقط واسه این که نشونم بده کنارمه و حواسش بهم هست.
لبخند کم جونی بهش میزنم. نمیدونم تونسته توی این تاریکی صورتمو ببینه یا نه اما همون بهتر که نتونه. مطمئنم رنگم اینقدر پریده که شبیه ارواح شدم.
نایل با دستش علامت میده که نزدیک اتاق موتورخونه شدیم.
- من درو باز میکنم. شما یکم عقب تر وایسید.
لب پایینیمو محکم گاز میگیرم. میدونم چرا نایل این حرفو زد. هری و لویی باهمن. من و لیام... من و لیام هم اگه همه چیز جور دیگه ای بود الان با هم بودیم. نایل تنها کسیه که به اونا وابستگی رمانتیک نداره. ممکنه یکی از اونا آلوده شده باشه و ویروس داخل بدنش باشه و اگه لازم بشه باید...
آب دهنمو به سختی قورت میدم. دستمو محکم رو دهنم فشار میدم تا صدای رقت انگیزی که تا توی گلوم هم اومده، از بین لبام خارج نشه.
نایل با انگشتاش عدد سه، دو و یک رو نشون میده و سریع وارد اتاق میشه.
چشمامو رو هم فشار میدم و صبر میکنم.
YOU ARE READING
Z END
Horrorاونا میگن "عاشق شدن کار آسونیه. قسمت سخت ماجرا نگه داشتن عشقیه که پیدا کردی." توی دنیایی که داره به آخر میرسه و به جای آدما زامبیا داخل خیابوناش راه میرن، این جمله معنای کاملا متفاوتی پیدا میکنه. A Ziam Story [Highest ranking: #1 - Horror] [Complete...