I'm a survivor
I'm gonna make it
ربکا به اِما و ایوان میسپاره تا هممون رو به یه تور کوچیک دور تا دور دهکده ی هارمونی ببرن و ما رو باهاش آشنا کنن. ما دنبالش راه میوفتیم تا اون دوتا گوشه به گوشش رو نشونمون بدن.
از جلوی یه مرکز دارویی کوچولو رد میشیم. اِما با دستش بهش اشاره میکنه.
- اینجا کوچیک به نظر میرسه اما بزرگترین امید ماست. ما داریم تلاش میکنیم داروهای لازم برای جلوگیری از گسترش ویروسو بسازیم. متاسفانه پژوهش گرای ما به این نتیجه رسیدن که یک زامبی نمیتونه دوباره به انسان تبدیل بشه چون روح خودشو از دست میده و عملا با یه مرده تفاوتی نداره.
ایوان ادامه ی حرفشو میگیره.
- چیزی که داریم سعی میکنیم بسازیم داروییه که از گسترش اون ویروس توی بدن جلوگیری کنه. تا دیگه نگران گاز گرفته شدن نباشیم و بتونیم با خیال راحت جلوی گسترش بیشتر ویروس توی زندگیمون رو بگیریم. کسی چه میدونه، شاید اگه موفق به ساختنش شدیم، فاز بعدیمون پاک سازی زامبی ها باشه.
هری برمیگرده و با لیام چشم تو چشم میشه. لیام سرشو به دو طرف تکون میده و ارتباط چشمیشونو قطع میکنه.
من خودمو یکم به گوش لیام نزدیک میکنم و آروم زمزمه میکنم:
- تو مطمئنی که نباید در مورد واکسنا کاری کنیم؟- فعلا نه زینی. ما نمیدونیم اونا چه جور آدمایین. شاید به وقتش مسئله رو با ربکا در میون بذارم. ولی این که چیزی بهشون بدیم؟ فکر میکنم خیلی زود باشه.
سرمو تکون میدم و ادامه ی صحبتای دوقلوها رو میشنوم. من به لیام اعتماد دارم و میدونم درست ترین تصمیمو میگیره.
بعد از این که راهپیمایی نیم ساعته ی ما تموم میشه، ربکا دنبال لیام میاد و ازش میخواد با هم صحبت کنن.
- آقای پین؟ وقتی کسی به شهرمون اضافه میشه ما باهاشون حرف میزنیم و فکر میکنم شما به عنوان نماینده ی گروه انتخاب خوبی باشید.
لیام قبول میکنه باهاش بیاد ولی بازم دست منو ول نمیکنه.
- پارتنرم همراهم میاد.
دلم میخواد از خجالت آب بشم برم تو زمین. نه هیچ درخواستی، نه هیچ خواهشی، نه هیچ لطفا و بذاریدی، همینجوری زرتی رفت سر اصل مطلب.
میدونم دو ساله با آدما سروکار نداشتیم ولی بربر که نیستیم!
- وای لیام زشته! چرا اینجوری گفتی؟!
- خب میخواستم تو هم بیایی.
آه میکشم و سرمو به دو طرف تکون میدم. خوشبختانه به نظر نمیرسه ربکا همچین ناراحت شده باشه و فقط با لبخند "البته" ای میگه و ما رو به سمت دفترش راهنمایی میکنه.
YOU ARE READING
Z END
Horrorاونا میگن "عاشق شدن کار آسونیه. قسمت سخت ماجرا نگه داشتن عشقیه که پیدا کردی." توی دنیایی که داره به آخر میرسه و به جای آدما زامبیا داخل خیابوناش راه میرن، این جمله معنای کاملا متفاوتی پیدا میکنه. A Ziam Story [Highest ranking: #1 - Horror] [Complete...