Z END

9. KNOCK KNOCK

If you listen here closely

There's a knock at your front door

نزدیک سه هفته میگذره.

من تو این مدت موفق میشم بانداژ دور مچ پامو باز کنم و دوباره مثل روز اول راه برم. حتی چندباری هم به ماموریت های داخل شهر رفتم و به بچه ها کمک کردم.

صبح ها همیشه چندتا بطری اون سر حیاط میذاشتم و با تفنگم تمرین میکردم. یا سعی میکردم حرکتای جدیدی رو با چاقوم یاد بگیرم.

دروغ نگفتم اگه بگم من از تک تک لحظه های بیکاریم استفاده میکردم تا خودمو قوی تر کنم.

هوا دو سه ساعتی هست که تاریک شده و نایل سر پست نگهبانی امشب رفته. من دسته ی چاقومو نگه داشتم و چند وقت یه بار پرتش میکنم تا دوباره از دسته بگیرمش.

هر وقت این حرکتو جلوی لیام میزنم خیلی نگران میشه و رنگش چند درجه سفیدتر از قبل به نظر میرسه و باعث میشه کلی بهش بخندم.

گوشه ی تختم میرم و شروع به حک کردن حرف Z میکنم. این طرف تخت مال منه و خودم روش میخوابم. تصمیم دارم اون ور رو هم یه L بکشم و اینجوری تختو عملا مال خودمون کنم.

این روزا لیام همیشه کنار من میخوابه.

و نه. اتفاق خاصی بین ما نیفتاد. اگه وقتایی که بیش از حد به هم خیره میشیم یا دستمونو بیش از مقداری که لازمه روی بدن همدیگه نگه میداریم رو حساب نکنیم، اصلا تغییری نکردیم.

پنجره ی اتاق من به طرف حیاط باز میشه و به اصرار بیش از حد لیام، پشت همه ی پنجره ها میله گذاشتیم تا چیزی نتونه وارد بشه.

نسیم خنکی از بین پنجره ی نیمه باز وارد اتاق بزرگم میشه و موهامو تکون میده.

لبخند کوچیکی میزنم. الان فقط باید منتظر لیام بمونم تا مثل هر شب بیاد پیشم.

توی باد نفس عمیقی میکشم و هوا رو به ریه هام میفرستم. تقریبا بلافاصله به سرفه میوفتم. لبخندم از روی لبم محو میشه.

به نظر من هوا همیشه بوی خون میده ولی این بار... این قدر غلیظه که میتونم حتی مزه ی خون رو هم روی زبونم حس کنم.

قیافمو در هم میکشم و بینیمو جمع میکنم.

آخرین باری که بوی هوا در این حد بد بود وقتی بود که به شهر رفتیم و توی انباری یکی از مغازه ها شیش هفت تا زامبی پیدا کردیم. خوشبختانه صاحب مغازه قبل از مرگش درو روی اونا قفل کرده بود ولی بوی گندشون همه جا رو گرفته بود.

علت دقیقشو نمیدونم اما حدس میزنم بوی خونی که به بدن زامبی ها میچسبه به خاطر نحوه ی غذا خوردنشون و کثیف کاری هاییه که انجام میدن.