Now get ready for sorrow
Cause it's hell that follows
چشمام بستست و یکی داره تکونم میده. من کِی پلکام بسته شده؟ الان کجام؟ چی شده؟
صدایی با دهنم در میارم و چشمامو باز میکنم. لیام دستشو روی شونم گذاشته و با اون یکی کیفشو نگه داشته.
- ل... لیوم؟
- من اینجام. داروها رو پیدا کردم زین. پیداشون کردم. زودباش عزیزم. بشین من ببینم چجوری کار میکنن.
سرگیجم حالا خیلی زیاد شده و همینجوری درازکش هم نمیدونم بالا و پایین کدوم طرفه، چه برسه به این که بخوام بشینم.
چند بار سرفه میکنم و کف دست لیام روی کمرم قرار میگیره.
لیام وقتی میبینه قرار نیست همکاری کنم، دستاشو دورم میندازه و منو به زور به خودش تکیه میده. کمرمو به سینش میچسبونم و سرمو اینقدر عقب میارم تا روی شونش قرار بگیره. دیگه نمیتونم خودمو نگه دارم.
لیام کیفشو باز میکنه و توش چند ردیف از چیزای عجیب میبینم.
شبیه سرنگه اما فلزیه و از خط شیشه ای باریکی که کنارش وجود داره میشه مایع آبی رنگی که توش جریان داره رو دید.
سرش هیچ سوزنی دیده نمیشه و فقط یه دکمه ی کوچیک پشتشه.
- اینا چین؟
- چیزایی که قراره خوبت کنن.
چونمو میگیره و سرمو یکم کج میکنه تا گردنم معلوم باشه.
- ص... صبر کن. تو بلدی باید چیکار کنی؟
سعی میکنم دست لیامو کنار بزنم ولی اون فقط دستمو میگیره و آروم پایین میارتش. واسه ی این کار حتی نیاز نیست تلاش کنه چون من دیگه هیچ زوری ندارم.
- دستور عملشو خوندم. میتونم انجامش بدم.
اون سرنگ عجیبو به گردنم نزدیک میکنه و دکمه ی پشتشو میزنه. سوزنی که حالا میفهمم داخل محفظش بوده اما دیده نمیشد، با شتاب بیرون میاد و ماده ی داخلشو به گردنم تزریق میکنه.
آخ کوتاهی میگم و گوشه ی لباس لیامو محکم نگه میدارم.
زیاد حالیم نیست اطرافم چه اتفاقایی داره میوفته اما اینو میدونم که لیام یعنی امن، پس فقط خودمو بیشتر بهش میچسبونم.
لیام سرنگو از گردنم جدا میکنه و زخم کوچیکی که سوزنش به جا گذاشته رو میبوسه.
- الان خوب میشی. حالت خوب میشه و ما برمیگردیم کمپ. عین همین که به تو زدم، نُه تای دیگه هم بود. همه رو برداشتم که با خودمون ببریم.
سرم خیلی درد میکنه. همه ی بدنم درد میکنه. دستم اونقدر میسوزه که نمیتونم حتی تکونش بدم. و به نظر نمیرسه این داروی لعنتی بخواد زود عمل کنه!
YOU ARE READING
Z END
Horrorاونا میگن "عاشق شدن کار آسونیه. قسمت سخت ماجرا نگه داشتن عشقیه که پیدا کردی." توی دنیایی که داره به آخر میرسه و به جای آدما زامبیا داخل خیابوناش راه میرن، این جمله معنای کاملا متفاوتی پیدا میکنه. A Ziam Story [Highest ranking: #1 - Horror] [Complete...