In your head they are dying
What's in your head?
Zombie
من رو به روی لیام روی تخت میشینم و لویی و نایل دو طرفم نشستن. لیام سرشو بالا میاره و بی صدا لب میزنه: "بهتری؟"
سرمو بالا پایین میبرم و انگشت شستمو بهش نشون میدم.
- اوی اوی! شما دوتا، تقلب مقلب در کار نباشه ها. هرکی واسه خودش بازی میکنه وگرنه دفعه ی بعد که هری بود، من باهاش تیم میشم و پدر همتونو در میاریم.
لیام فقط میخنده و کف دستاشو به نشونه ی تسلیم بالا میبره. اما من یکم فکرم مشغول میشه. چه دلیلی داره که لویی خودش و هری رو با منو لیام مقایسه کنه؟ اگه بخواد همینجوری الکی شایعه سازی کنه، فکر کنم باید باهاش یه صحبتی داشته باشم.
نایل کارتا رو بر میزنه و همه رو مساوی تقسیم میکنه.
لویی وقتی میبینه تو فکرم، با آرنجش به پهلوم میکوبه تا حواسم بیاد سر جاش.
- کجاها سیر میکنی زین؟ از اون دنیایی که شبیه آشغال دونی شده، نیوردمت اینجا تا بخوایی همش تو هپروت باشیا. مفید باش و کارتتو بکش.
انگشت وسطمو بهش نشون میدم و کارتامو جلوم میگیرم.
آره، لویی کسی بود که منو آورد اینجا و با این کارش تا آخر عمر بهش مدیونم. هرچند هیچ وقت قرار نیست این جمله ها رو واقعا به زبون بیارم.
پنج ماه قبل
آفتاب تقریبا به وسط آسمون رسیده و هوا از هر موقع دیگه ای گرم تره. هرچند من از این بابت خوشحالم.
زمستون و زامبی ها ترکیب جالبی از آب در نمیاد و من شانس آوردم که زمستون قبلی رو تونستم زنده بمونم.
چاقوی آشنا و قدیمیمو توی دستم بیشتر فشار میدم و قدمای خستمو به سمت رودخونه میکشونم. هرچند اسم این آب باریکه رو نمیشه واقعا رودخونه گذاشت.
وقتی به آب میرسم از شدت ضعف، زانوهام شل میشن و خودمو روی گِل و خاک کنارش میندازم.
اول دستای خونیمو توش میشورم و بعد چند مشت ازشو به صورتم میزنم. دستمو دوباره پر آب میکنم و کنار لب های ترک خوردم نگه میدارم.
یک سال و هفت ماه شده که توی این جهنم زنده موندم. یک سال و هفت ماه شده که هر روز چشمامو باز میکنم و دعا میکنم که کاش منم همراه خیلی ها همون اول کار مرده بودم.
و تاریخو از کجا میدونم؟ من یه تقویم قدیمی تو یکی از خونه ها پیدا کردم و روز به روزی که میگذره رو علامت میزنم. دلم نمیخواد توی دنیایی که نه تاریخی داره و نه موجود زنده ای توش پرسه میزنه، گم بشم.
YOU ARE READING
Z END
Horrorاونا میگن "عاشق شدن کار آسونیه. قسمت سخت ماجرا نگه داشتن عشقیه که پیدا کردی." توی دنیایی که داره به آخر میرسه و به جای آدما زامبیا داخل خیابوناش راه میرن، این جمله معنای کاملا متفاوتی پیدا میکنه. A Ziam Story [Highest ranking: #1 - Horror] [Complete...