Better run, here we come
It's the day of the dead
Warning for blood and violence 🔫
Zayn POV
شاید اگه بخوام اون روز رو توصیف کنم باید اینجوری شروع کنم:
اون یه روز کاملا معمولی بود. از همون صبحای احمقانه که گنجشکا روی شاخه های درخت میخونن. و وقتی ظهر میشه آفتاب با روشنی میدرخشه. نزدیکای عصر هم فقط مردم خسته ای که میخوان سمت خونه هاشون برن.
همون طور که گفتم، کاملا عادی.
هیچ خبری از بوی متفعن گوشت کپک زده توی خیابونا نبود. هیچ خبری از سر و صداهای عجیب موجوداتی نبود که به جز خرخر و ناله صدای دیگه ای نداشتن. هیچ خبری از نسیمی نبود که با خودش بوی خون رو جا به جا کنه. هیچ خبری از مرگ و جنون و وحشت نبود.
کولمو روی پشتم میندازم و برای دوستای کمی که دارم دست تکون میدم. جورج، یکی از همون دوستای دانشگاهم که تازه باهاش آشنا شدم، میاد طرفم و دستشو دور گردنم حلقه میکنه.
- بپا دختر خوشگلا نخورنت مالیک.
میخندم و با دستم هلش میدم کنار.
بعدنا که یاد آخرین جمله هایی که جورج بهم گفت میوفتم، مو به تنم سیخ میشه. ما چی میدونستیم از آینده؟
- چند بار باید بهت بگم رفیق، همه مثل جناب عالی تو کف تک تک دخترای دانشگاه نیستن.
میخواد یکی بزنه پس کلم که از زیر دستش جاخالی میدم و زبونمو براش در میارم.
- من دیگه واقعا باید برم بچه ها. امروز بابام و خواهر بزرگم خونه نیستن. ولیحا هم که طبق معمول سرش به دوستاش گرمه. ماموریت گرفتم خواهر کوچولومو بعد دانشگاه ببرم پارک.
جورج میخواد حرفی بزنه که من کف دستمو محکم میذارم رو دهنش.
- نه جورج. دنیا نمیخواد باهات قرار بذاره. اگرم بخواد من سعی میکنم منصرفش کنم. محض رضای خدا!
میخنده و منو با دستش به بیرون شوو میکنه.
قبل جدا شدن ازش، چندبار به خودش و کلاس خالی دانشگاهم نگاه میکنم. نمیدونم چرا اما یه دلشوره ی بدجور افتاده توی شکمم که میذارمش به پای امتحانای هفته ی بعد.
از دانشگاه میزنم بیرون و وارد خیابون اصلی میشم. فاصلش تا خونمون خیلی زیاد نیست و میشه پیاده هم اومد اما برای این که خسته نشم معمولا اتوبوس سوار میشم.
YOU ARE READING
Z END
Horrorاونا میگن "عاشق شدن کار آسونیه. قسمت سخت ماجرا نگه داشتن عشقیه که پیدا کردی." توی دنیایی که داره به آخر میرسه و به جای آدما زامبیا داخل خیابوناش راه میرن، این جمله معنای کاملا متفاوتی پیدا میکنه. A Ziam Story [Highest ranking: #1 - Horror] [Complete...