بم بم بیرون خونه وایساده بود...بابا نامجونش یا زیادی کند بود یا بازم یه اتفاقایی افتاده بود.[واقعن اینطور روابطو درک نمیکنم.]بم بم با خودش فک کرد.رفت و رو پله نشست. با تشکر از بابا نامجونش دیر میرسید.البته شایدم نه؟
همینطور که با خودش فکر میکرد یهو یکی جلوش قرار گرفت.سرشو بالا آورد و به اون فرد نگاه کرد.نمیشناختش. به عادت هر بارش سرشو به سمت شونش کج کرد و با حالت کیوتی به فرد مقابل خیره شد.-خودش خبر نداشت که این حالت چقد بانمکه وگرنه انجامش نمیداد-
~:سلام؟
+:سلام کیوته...
#:هی جین یونگ چه عجب یادی از ما کردی!
+:سلام اوبا!این کیوت برادر جدیدمه؟هوم؟چه خوشملهههه!
و لپ بم بم رو کشید.بم بم بیخبر از همه جا به سمت نامجون برگشت و دستشو رو لپش گذاشت.
~:ایشون هم هیونگم هستن؟
#:اوهوم!میتونی بگی...
+:جین!اونا اینو بم میگن!
~:جین؟؟؟
+:اوهوم...-جین یونگ سعی میکرد از نگاه اخم دار پدرش در بره-
~:ماهم یه استاد داریم اسمش جینه!
+:اوه...
~:اوهوم...ولی سیو هفت سالشه...-انگار چیزی یادش اومده گفت-اوباااا بریم دیگهههه!!!-چند بار مث بچه ای که آبنباتش رو ازش گرفتن پاشو کوبید زمین-
^:راس میگه ببرش تا همرو بیدار نکرده!-مارک گفتو بم بم با ناراحتی سرشو انداخت پایین.مگه چیکار کرده بود؟-
#:مارک با برادرت درست حرف بزن!
^:من که چیزی نگفتم!تقصیر خودشه!پر سروصداس!هنو نیومده تو با من سرش لج افتادی.
با نیشخند گفت به بم بم تنه زد و رد شد.
~:بریم دیگههههه
-با یه لحن که بزور عادیش کرده بود گفت-
#:اوکی ما رفتیم!-رو به جین یونگ گفت-
+:باشه...
#:به نفعته نری جایی اگه بیام ببینم نیستی خود دانی!
+:بله قربان!-دستشو به حالت نظامیا بالا آورد-
به سمت مدرسه ی بم بم میرفتن.نامجون چشاش چندتا شد وقتی مدرسه رو دید:اینجا درس میخونی؟؟؟
~:بله توش بورسیه شدم!
#:اوه خدایا!این مدرسه آرزوی هر کسیه!
~:منم به آرزوم رسیدم!
#:اوه خدایا!باید بعدن در این مورد کلی باهام حرف بزنی!
~:آه بله...میتونم برم؟؟
#:آره آره!مراقب خودت باش!
~:خدافظ
#:خدافظ!
جک آروم چشاشو باز کرد و با اولین چیزی که رو به رو شد یه کله و دوتا چشم بود که داشتن نگاش میکردن!با ترس بلند شد و وقتی دید اون طرف کیه بالش برداشت محکم تو کله ی اون طرف کوبید!
*:آی آی آی جکسوناااا آدم با برادرش اینطوری میکنه؟؟
-:نه!!!ولی من با تو میکنم!!!
*:خب بچه آروم بگیر!!!آیییی چه زوری دارع!!!-معلوم بود که اقرار میکنه ولی جکسون اصن متوجه نبود محکم میزدش-
*:خب پس قراره همینطوری بزنی؟؟-با لحن شیطونی گفت و تو یه ثانیه از زیر بالش مچ دستای جکسون چسبید و اونو روی تخت انداخت.
جکسون با آنالیز موقعیت عرق سردی رو کمرش نشست...از ترس نبود...بیشتر هیجان داشت!منتظر بود ببینه برادرش چیکار قراره بکنه!
یوگ زل زده بود به جکسون...خیلی دلش میخواست لباشو ببوسه ولی الان وقت این کار نبود.لباشو روی پیشونیه جک گذاشت و با آرامش بوسید!وقتی سرشو بالا آورد متوجه شد جکسون چشماشو بسته و خوشش اومده.دوباره اینکارو کرد.
دوباره و دوباره...تا اینکه جکسون آروم نشست و با یه لبخند که چیزه خاصی ازش معلوم نبود لبشو روی گونه ی یوگ گذاشت و بوسید.
اون میخواست بگه که فقط یوگیوم نیست که اونو دوست داره!جکسونم یوگیومو دوست داشت.خیلی زیاد.یوگیوم با یه لبخند بهش نگاه کرد.
*:خب هانی بیا تا نیومدن بزور ببرنمون خودمون بریم!اولین قانون تو این خونه اینه که هر اتاق تو یه روز غذا درست میکنن امروز با ماست!البته فقط صبحانه!
-:اوکی بریم.
وقتی رفتن بیرون اتاق یوگیوم یه چند ثانیه به در اتاق و بعد به جکسون نگاه کرد:شب رفتی بیرون؟
-:نه!
*:در باز بود!
-:هان؟؟؟؟
*:هیچی بی...
حرفش با دیدن کسی تو آشپزخونه که در حاله آشپزیه قطع شد.
*:هیونگ؟؟؟!
+:جان هیونگ؟
*:وووییی کی اومدی؟؟
+:همون موقع که شما داشتی داداش جدیدمو تموم میکردی!
*:عههه هیونگ؟؟؟ازین حرفا داشتیم؟
+:نه!بیا یه بوس بده ببینم!
یوگیوم جلو رفت یه جایی نزدیک لب ینی گوشه ترین قسمته لب جین یونگو بوسید.جین اونو از کمر نگه داشت و گذاشت هر چقد میخواد وایسه...اون با بوسیدن دیگران آروم میشد.ولی الان خیلی سریع عقب کشید و باعث چش غره ی جین به جکسون شد که با چشای گرد نگاهشون میکرد.
+:دیگه منو کامل بوس نمیکنه همه رو صرف تو میکنه!!
-:بله؟؟؟
+:نیومده جامو گرفتی!
*:هیونگگگ اذیتش نکن!نخیرم جاتو نگرفته!یه جای خالی برای عشق داشتم رسیده به اون!من هنوزم خیلی دوست دارم!
+:اگه اینطوریه بقیه ی غذا رو تو درست کن!
*:باشع!شما برین استراحت کنین!جکسونا میشه به هیونگ کمک کنی؟
+:عه؟اسمت جکسونه؟منم جین یونگم!بم میگن جین!
-:عا بله...خوشبختم!
*:خب برین دیگه...
+:اوکی!
+:باشه
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
جین یونگو یع چی تو مایه های عکس کاور تصور کنین🍃🍃
YOU ARE READING
older brother
Fanfictionسه تا پسر که به فرزند خوندگی قبول میشن و با برادرای عجیب غریبشون وارد رابطه میشن...😨 کاپل ها:نامگی،💧 دوجه-اونم یونگجه ی تاپ-😐🍃 یوگسون😂💚 مارکبم☺ کاپلا قراره زود بهم برسن...ولی ماجرا قرار نیس زود تموم شه...😐💧 این یه داستان طولانی میشه!😄 با حض...