جین یونگ:
با بهت به جای خالی بکهیون نگاه کرد.خیلی داشت تلاش میکرد نره و محکم تر از بکهیون توی فک چانیول نکوبه!
+هی احمق!!!
با صدای بلندی داد زد.
£اوه هیونگ؟بله...
+داری چه غلطی میکنی؟مگه دوس پسرش تویی؟؟!
£نه من فقط میخواستم...چیزه...اه!هیونگ من بهش پیشنهاد دادم خب اون رد کرد دیگه...
جین یونگ توی یه ثانیه پوکر شد.
+احمق!تو یه ثانیه هم پیشنهاد دادی هم میخواستی بکنیش؟حقا که دختر بازی بچ!
بعد با اخم ادامه داد.
+اون بخاطر کاری که دوس پسرش باهاش کرد خیلی شکستس.اگه فقط میخوای بازیش بدی و عین دخترای اطرافت ولش کنی بدون که خودم جرت میدم!اوکی؟
£ب...بله...
وای نستاد تا چیز دیگه ای بشنوه.الان جدن دلش میخواست بره پیش سهون و لوهان.
₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩
خونه ی خانواده ی کیم:
یوگیوم و جکسون
-هیونگ من که قدم نمیرسه~~~
*خب چیکار کنم؟
-چرا همش میزارینشون جای بلند؟؟:\
*هوم؟
-میگم منه لعنت شده چطوری اینو بردارم!
*یه راه خیلی ساده وجود داره!
-چی؟
*منو ببوس!
-هیونگ؟؟\:
*بهت میدمش اگه ببوسیم!
-هعی...پس بلند شو بیا اینجا!
یوگیوم آروم از رو تخت بلند شد و گوشیشو روی میز گذاشت.
نگاهشو روی جکسون ثابت نگه داشت و به سمتش رفت.
وقتی بهش رسید دستاشو دو طرف صورتش گذاشت و اونو بین خودش و دیوار پین کرد.
صورتشو جلو برد و چشماشو بست و منتظر موند تا بوسه ی ناشیانه ی جکسون روی لبهاش شروع شه.
و در همون حال در کمد اتاق و باز کرد و حواسش بود جفتشون پشت در باشن تا اگر کسی وارد اتاق شد اولین چیزی که میبینه در کمد باشه نه اونا...
₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩
مارک و بم بم:
مارک به بم بم گفته بود حدود دو ساعت میخوابه پس بم بم شروع کرده بود به سرگرم کردن خودش ولی با شنیدن صدای ناله از روی تخت با نگرانی سمت تخت رفت.مارک زمزمه های نامفهومی میکرد.عرق کرده بود.لبش خشک و تیره شده بود و مدام به خودش میپیچید.
آروم شونه ی مارکو لمس کرد ولی همین لمس کوتاه باعث پریدن مارک از خواب شد.
با ترس به بم بم نگاه کرد و سعی کرد تنفسشو درست کنه.
همون ثانیه نامجون وارد اتاق شد و انگار میخواسته چیزی بگه دهنشو باز کرد ولی با دیدن وضعیت توی اتاق نگاهشو مدام چرخوند تا بفهمه چه خبره...
بعد چند ثانیه انگار نفس مارک بالا اومده باشه سروشو به تخت تکیه داد و سرفه های کوتاهی کرد.
نگاهشو به دو نفر حاضر در اتاق که با نگرانی نگاهش میکردند داد.
^چیزی نیست.فقط خواب بود
#خواب؟چجور...
^چیکار داشتی بابا؟؟؟
#من اه...هیچی...یادم رفتش راستش...
^خیله خب...من بازم نیاز دارم بخوابم پس لطف کنین و تنهام بزارین...
گفتو پشت بهشون دوباره دراز کشید و پتو رو روی سرش کشید.
₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩
هونهان:(عمارت اوه)
مثل همیشه سهون داشت یه جلسه رو مدیریت میکرد و لوهان درگیر درسش بود.
سهون چند سال از لوهان بزرگتر بود ولی همیشه رابطه ی خوبی داشتن و سهون خواسته های لوهانو درک میکرد.اینکه اونا توی اولین فرصتی که برای استراحت گیر میارن بیرون برن هم یکی از خواسته های لوهان بود و هر چند که سهون میدونست اون حقه باز کوچولو قراره کلی شر بسوزونه ولی باهاش راه میومد و میشه گفت جایزشم میگرفت.
بعد هر کنار اومدن یه جایزه مثل یه شب رویایی نصیبش میشد.
آروم روی صندلیه آشپز خونه جا به جا شد نگاهشو برای یه ثانیه از صفحه گرفت و با لوهانی که با لباسای گشادی که تنش بود خیلی کیوت شده بود داد.
آروم چند ضربه ی کوچیک به میز زد و باعث شد لوهان برگرده سمتش.
چیزی روی کاغذ نوشت:امتحان رو دادی؟؟
و بعد به لوهان نشون داد.
لوهان سرشو به معنی آره بالا و پایین کرد.
لبخندی زد که باعث کش اومدن لب های لوهان هم شد.
حواسشو دوباره به جلسه داد.شاید تا یه ساعت دیگه کارش تموم میشد.
لوهان پاشد و به اتاق رفت.
حوصلش سر رفته بود.
از پنجره بیرونو نگاه کرد و نفهمید کی خوابش برد.
₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩
بکهیون:
بعد دو ساعت هنوزم به در اتاق تکیه داده بود.
قلبش عین چی میزد و مغزشم عین چی بهش میگفت که خفه شه.داشت دیوونه میشد.مونده بود بین دعوای عقل و قلبش.
€چیکار کنم؟؟
₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩
چانیول:
پشت میزش نشسته بود و فکر میکرد.بکهیونو برای یه شب میخواست؟
اگه اینطور بود میتونست عین همه دخترا تصاحبش کنه ولی اول بهش پیشنهاد داده بود.یه رابطه.که باید بهش متعهد میبود.
و اون تا حالا با هیچ پسری توی رابطه نبود...
£باید چیکار کنم؟؟؟
₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩
تهیونگ و جونگ کوک:(خونه ی جئون)
¤کوک؟؟؟؟
÷جان؟
¤مرتب کردی اتاقا رو؟
÷اوهوم~~~
¤خب الان همه چیز مرتبه...
÷آره خونه کاملا مرتبه و اتاقا هم برای استراحتشو آمادست...
¤حیاطم فردا تمیز میکنیم...
÷اوهوم...
¤حالام بغلم کن!!!!
÷بله قربان
کوک روی کاناپه خزید و کمر تهیونگ و محکم گرفت و با یه هول کوچیک جفتشونو روی کاناپه به حالت دراز کش دراورد.
₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩
سلام علیکمممم
حال شما؟احوال شما؟
پارتارو همه رو ووت میدین دیگه؟؟
خب نظرتون چیه بازم ازین مدلا بنویسم
ینی از نظر تمام کاپلای فیک نه فقط اصلی ها(خانواده ی کیم)
نظرتون رو بگین.
و اینکه جین یونگ...
استریت باشه یا گی؟😈
اینم بگین
ووت نشه فراموش💚بوس به کلتون
YOU ARE READING
older brother
Fanfictionسه تا پسر که به فرزند خوندگی قبول میشن و با برادرای عجیب غریبشون وارد رابطه میشن...😨 کاپل ها:نامگی،💧 دوجه-اونم یونگجه ی تاپ-😐🍃 یوگسون😂💚 مارکبم☺ کاپلا قراره زود بهم برسن...ولی ماجرا قرار نیس زود تموم شه...😐💧 این یه داستان طولانی میشه!😄 با حض...