5

192 38 33
                                    

جه بوم با درد بدی توی کل بدنش از خواب بیدار شده بود. هنوز شب بود.از فضای اتاق مشخص بود...و کسی که کنارش بدون هیچ پوششی خوابیده بود!سعی کرد بلند شه و با هر حرکتی نفسش میگرفت.باید میتونست گریه کنه ولی نمیکرد.نمیدونست چرا!شاید میترسید کسی بفهمه...وارد حموم شد...اون روحیه ی قوی ای که به همه نشون میداد هم میگفت برو بگو باهات چیکار کرده...ولی از نگاه بقیه که ممکن بود نسبت بهش عوض شه میترسید.
اون شب یونگجه مست تا خرخره اومده بود خونه و دقیقا با کراش این چند وقتش که بعضی اوقات جلوی بار گیسانگ به هم بر میخوردن هم اتاق بود.پس تنها کاری که کرد این بود که کراش کوچولو رو مجبور به هم خوابی با خودش کنه!که الان باعث تلاشای ناموفق جه بوم برای رو به راه کردن وضعیت حموم بود...
حتی نمیتونست دوشو تنظیم کنه.تصمیمشو گرفت!بدنشو پوشوند و رفت بالای سر یونگجه و محکم تکونش داد...وقتی یونگجه چشماشو باز کرد سعی کرد صداش نلرزه!
_:میشه بیای حمومو درست کنی نمیتونم دوش بگیرم...
-پایینو نگاه کرد-
×:ینی چی ک نمیتونی برو بزار...-با تعجب بلند شد و به وضعیت خودش نگاه کرد-×:تو چه گهی خوردی؟؟؟!!!
_:با من درست حرف بزن!من کاری نکردم!تو باهام اونکارو کردی!من نمیخواستم!
×:تو چرا فقط یکیو صدا نکردی بیاد از دست منه روانی نجاتت بده؟؟؟؟
یونگجه الان فقط نگران جه بوم بود و این از توی حرفاش معلوم بود.جه بوم هم...شاید یه جورایی درک میکرد. میدونست اون پسر روش کراش داره...خودشم یه جور کراش روی این پسر داشت ولی الان و بعد این ماجرا به خودشم اعتماد نداشت...
_:فقط بیا دوشو درست کن...
یونگجه بلند شد و دست جه بومو چسبید...اونو به خودش نزدیک کرد و گفت:تو حالت خوبه؟کجات درد میکنه؟؟
جه بوم ازین تغییر رفتاره یهویی تعجب کرده بود و ترسیده بود...یکم خودشو عقب کشید.
×:ازم فرار نکن خب؟؟؟خوبی؟بزار ببینم!!
تا اومد پارچه رو کنار بزنه جه بوم جیغ خفه ای زد
_:چیکار میکنییی!!دستتو بکش
×:باشع...ولی اگه بدنتو چک نکنم نمیفهمم چه غلطی کردم این کار نیازه...
_:نه-با بغض گفت-
×:لجباز نباش!بیا بریم حمومو آماده کنم!
آروم جه بوم رو بلند کرد و داخل حموم برد.وانو تنظیم کرد و چند تا شامپو با خاصیت های مختلف توش ریخت...آب گرم بود و این جه بومو یکم اذیت میکرد...فقط یکم نه... پوستش خیلی میسوخت...
×:خب تو به من دقت نکن!من کار خودمو میکنم...
-یه دوش سریع گرفت و بیرون رفت.صادقانه جه بوم انتظار داشت کتک بخوره یا شاید بهش بگه هر چی میخوای بهت میدم ولی به کسی چیزی نگو ولی الان اون فقط مراقبش بود و حتی در این مورد ناراحتم نبود.شاید میدونست جه بوم چیزی نمیگه!یا شایدم ملاکش گفتن جه بوم نبود!ملاکش این بود که فعلا حال جه بوم مهمه...چند دیقه بعد یونگجه برگشت تو.یه جعبه که کاملا مشخص بود کمک های اولیس روی روشویی گذاشت.لباس تنش کرده بود و استیناشو بالا زده بود.آروم جلو اومد و جه بوم که به اندازه ی یه بچه براش سبک بودو بیرون کشید و گذاشت آب خالی شه-
×:خب دیگه...بیا بشورمت!
_:چرا اینطوری میکنی؟
×:خودم کردم!خودمم درستش میکنم!و حق داری به هرکی میخوای بگی!نگران این نیستم!باید بخاطر اشتباهات تنبیه شیم و منم حاضرم واسه این گند کاری تنبیه شم!
-چونه ی جه بومو بوسید- ×:بیا فعلا...
کاملا بدن جه بوم رو شست.تنها صدایی که رو مخش چنگ مینداخت ناله های ریز کراشه کوچولوش بود.هر بار روی یه تیکه از کبودی های بزرگ رو که معلوم بود خون مرده شده لیف میکشید ناله ی دردناکی میشنید...موقع خوشک کردن بدنشم همین بود...موهاشو کاملن خشک کرد.و بعد جاهای آسیب دیده رو پماد زد.پماد که خشک شد جه بوم رو روی تختش خوابوند و چراغو خاموش کرد.هنوز لباسی تن جه بوم نکرده بود.بهتر دید که لباس تنش نکنه...به عادت هر شب در اتاقشو قفل کرد و کنار جه بوم زیر پتو خزید و بدن لخت جه بوم بغل کرد و آروم به خیال اینکه اون خوابه گردنشو بوسه های ریز زد:ببخشید کوچولو...هر بار بهت فکر میکنم اینطوری مست میشم!ازین به بعد مست کردنی در کار نی!
با آرامش خوابید.و الان جه بوم مونده بود چه تصمیمی بگیره...پس اونم فقط سعی کرد بخوابه.احتمالا اون دوتا به مضمون های یک شکل فکر میکردن ولی در مورد دو موضوع مختلف:یکم عوض شدن احساسات الان بد نیست و یکم عوض شدن رفتار بد نیست!البته فقط با همین کراش کوچولو!

older brotherWhere stories live. Discover now