part7

3.3K 523 41
                                    

دستمو بردم سمت سینش و محکم هلش میدادم ...دو تا دستامو گرفت و بالا سرم چفت کرد ...محکم شروع کردم تکون خوردن ....دست دیگش چونمو فشرد ....سرشو اورد نزدیک....نفسای گرمش بیشتر و بیشتر به صورتم میخورد ...چشامو محکم رو هم فشار میدادم .....
_سرورم شاهزاده کشور چین نزدیک قصر هستن باید اماده بشید
با شنیدن صدای ندیمه شیون نفسمو دادم بیرون ....*وایسا ببینم گفت شاهزاده چیننن یعنی وانگ داره میاد اینجاااا*.....
+هی شاهزاده چین روی وقت شناسی خیلی حساسه بهتر نیست بلند شی از روم .....
پوفی کرد سریع از روم بلند شد
×تو از کجا میدونی ....
+محض اطلاعت کشور چین با بکجه متحد بودن پس عادیه که از اخلاقیات شاهزادشون با خبر باشم ...سرشو اروم تکون داد اهمیتی ندادم ....ذوق کرده بودم ....*وانگ داشتتتت میومدددد* ...... ×ندیمه شیون میتونین بیاین داخل ....با وارد شدن ندیمه ها نگاهای زیادیو رو خودم حس کردم ....چرا اینطوری نگاه میکنن ...برگشتم به اینه خیره شدم با دیدن مارکای روی گردنم سرخ شدم .....با عصبانیت برگشتم سمتش +ایننناااا چیننننننن ؟
×باید حتما به زبون بیارم معلومه که
..ابروهاشو داد بالا و خندید.....با عصبانیت برگشتم سمت ایینه و شروع کردم به درست کردن هانبوکم
+هه میخندههه .....باعصبانیت زمزمه کردم
×ندیمه شیون شما به شاهزاده یونگی برسین ....
با تعجب برگشتم سمتش برا یه لحظه حس کردم اشتباه شنیدم ولی با اومدن ندیمه شیون و چند نفر دیگه سمتم کلا سکوت کردم ....*چه خبره اینجاااا    ....الان به من گفت شاهزادهههه ....باورم نمیشههه ....*
ندیمه شیون شروع کرد به شونه زدن موهام و بقیه ندیمه ها لباسارو تنم کردن...قیافم از این متعجب تر نمیشد راه افتادم سمتش کنارش وایسادم ....حالا که دقت میکنم قدش بلنده ها....سرمو به چپ و راست تکون دادم که از فکرش بیام بیرون ...من به چه دلیلی دارم به قد این فکر میکنمم...کنارش زمزمه کردم
.+میگممم این کارا برای چیه ؟
×مگه نگفتی چین با بکجه متحد بوده .....پس تا وقتی میهمانمون اینجاست با تو هم مثل یه شاهزاده رفتار میشه ...ولی حق نداری از هیچکدوم از دستوراتم سرپیچی کنی ..... هیچ حرف اضافه ای هم نمیزنی هر چی من بگم اطاعت میکنی فهمیدی
سرمو به نشونه باشه تکون دادم الان هیچکدوم از حرفاش برام مهم نیست ....بعدا هم میتونم لجبازی کنم الان فقط میخوام وانگ و ببینم
تهیونگ .....
بهش نگاه کردم امروز یکم زیادی رام شده جریان چیه ناخواسته یه لبخند رو لبم نشست ....
با وارد شدنم شاهزاده وانگ تعظیم کوتاهی کرد ...دوستانه گفتم
×خوش اومدین به شیلا شاهزاده .....
^ممنونم سرورم کشور زیبایی دارین .....همون لحظه یه چیزی سریع از کنارم رد شد
با پرت شدن یونگی تو اغوش وانگ ابروهام بالا رفت
+وانگگگگگگگگگ
^اوه یونگیااا تو اینجا چکار میکنییی
یونگو از خودش جدا کرد و بهش خیره شد ....دندونامو رو هم سابیدم ...چرا داره اینقد قشنگ کنار اون لبخند میزنه دستمو اروم مشت کردم
^اههه ببینمت یونگیی این زخم رو صورتت چیههه ....خوبیی؟‌‌‌....خدای من نگاش کن ...کی اینکارو کرده...
همینطوری داشت یونگیو وارسی میکرد با صدای خنده یونگی حس میکردم الانه که دستور بدم گردن وانگو بزنن ...
+یااا من خوبمم ...بیخیاللل .... ..میخندید .....
پوفی کردم قرار نبود این چند وقت راحت پیش بره  سعی کردم عصبانیتمو کنترل کنم و لبخند بزنم .....
^یونگیا این کبودیای روی گردنت چیه .....


یوهاهاهاها شخصیت جدید وارد میشوددد ....یعنیااااا مردم تا این پارتو بلاخره تونستم اپ کنمممم ...این وی پی ان لعنتی پوکوندممم ....الان یه نویسنده له شده دارین ...😫

prince in caged💫👑Donde viven las historias. Descúbrelo ahora