part 23

2.4K 359 127
                                    

تهیونگ با عصبانیت دستشو میون موهاش کشید
×فقط بلدم گند بزنم ...
پوفی کرد و به  دنبال یونگی از محل تمرین خارج شد اشاره ای به ندیمه ها کرد که دنبالش راه نیوفتن ......نباید عصبانیتشو سر یونگی خالی میکرد ....همونطور که راه میرفت یکی از خواجه ها محکم بهش برخورد کرد و نامه ای که دست خواجه بود روی زمین افتاد .....
قبل از اینکه تهیونگ بخواد حرفی بزنه خواجه به حرف اومد
_مرا عفو کنید سرورم .....
×مشکلی نیست بلند شو
خواجه نامه رو از روی زمین برداشت ...تهیونگ به مهر نامه خیره شد ....مهر مال بکجه بود
×این نامه برای کی فرستاده شده؟
_سرورم برای شاهزاده مین یونگی فرستادن ....
×چه کسی اوردش ؟
_شخص ناشناسی بودن و اسم خودشونو نگفتن ....
×نامه رو بده به من میتونی بری....
خواجه خیلی سریع نامه رو تو دستای تهیونگ
گذاشت و با یه پوزخند محل و ترک کرد .....
تهیونگ با اخمی که روی صورتش نشسته بود شروع به باز کردن نامه کرد .....واسش عجیب بود یعنی کی میتونست برای یونگی نامه بفرسته ....
*متن نامه*
(درود بر شاهزاده عزیز .....
سرورم تمام دستوراتون با موفقیت انجام شد و اکنون تمام افراد اماده حمله به قصر شیلا هستن ....امشب برای صحبت های بیشتر همان میخانه***** منتظرتان هستم ....

مهر...وزیر چوی )

تهیونگ با دیدن نامه دندوناشو از عصبانیت روی هم میفشرد .....یونگی چه غلطی کرده بود ....منظورش چی بود .....حمله به قصر شیلا......اونم به همراه وزیر چوی......
سعی کرد ارامششو حفظ کنه .....امشب خودش به اون میخونه میرفت تا همه چیو بفهمه .....

..........................................................
€هوسوک هیونگ لباستونو در بیارین تازخمتونو پانسمان کنم ..
هوسوک نگاهی به جیمی انداخت و اروم لباسی که تنش بودو در اورد ....
جیمین به بدن ورزیده و گندمی هوسوک خیره بود....خیلی اروم اب دهنشو قورت داد و بازوی خونی هوسوک و تو دستش گرفت ....بعد از تمیز کردن زخم اروم پانسمانش کرد ....
هوسوک بدون اینکه نگاهی به جیمین بندازه لباسشو دوباره پوشید ...
%ممنون ..‌
جیمین لبخندی زد ‌....
€هیونگ چرا نگام نمیکنی ؟
هوسوک لبشو به دندون میگرفت چی باید میگفت اینکه هر بار به چشماش نگاه میکنه قلبش به حدی تند میزنه که حس میکنه الانه که از جاش در بیاد . با دیدن لباش ناخواسته میخواد دوباره طعمشونو بچشه .....پس بدون هیچ حرفی نگاهشو به جیمین دوخت
%حواسم نبود ذهنم یکم درگیره...
€هوممم.....بیا بریم غذا بخوریم ....
هوسوک سرشو به نشونه تایید تکون داد و دنبال جیمین به راه افتاد ....

................................‌........................
تهیونگ با بی قراری لباسای مبدلشو پوشید و رو به ندیمه چوی زمزمه کرد
×نمیخوام کسی بفهمه از قصر خارج شدم .....
_بله سرورم
با برداشتن اسبی به سمت میخونه مورد نظرش حرکت کرد ....با رسیدن به مقصدش اروم از اسب پایین اومد و سعی کرد ظاهرشو سرد و بی حس نشون بده ....ولی از درون داشت منفجر میشد ......
با دیدن وزیر چوی روی یکی از میزها دستشو از عصبانیت مشت کرد ....وزیر با دیدن تهیونگ سعی کرد خودشو مضطرب نشون بده ....
_ش...شما اینجا چکار میکنید سرورم...
×انتظارشو نداشتی؟
وزیر نگاهی به تهیونگ کرد...
×سریع همه چیو بگو وگرنه تضمین نمیکنم زنده از این کشور خارج شی‌....
_سرورم از جون من بگذرین ....تقصییر من نبود ...همه اینا رو شاهزاده یونگی از من خواستن انجام بدم ...حتی ولیعهد سوکجینم خبر ندارن ...ایشون همه رو به بازی گرفتن .....
×درست بگو منظورت چیه ....
_سرورم شاهزاده برای اینکه به پادشاهیشون برسن همه رو به بازی گرفتن ایشون خودشون خواستن که من اونو به قصرتون بفرستم تا از اوضاع قصرتون خبر داشته باشن و در وضعیت مناسب حمله کنن .....
×از کجا باید باور کنم ....
_من نامه ای که شب قبل برام فرستادن رو دارم .....
چوی با نیشخندی که از چشم تهیونگ دور بود نامه دروغینشو در اورد . به تهیونگ داد .....
تهیونگ بادیدن کلمه حمله میکنیم درون نامه .....لبخند عصبی زد ......
×تو .....همین امشب برگرد کشورت ....خودتو پادشاه بکجه اعلام کن من حمایتت میکنم ....و مین یونگی پیش من میمونه ......
_سرورم اما....
×هر حرف اضافت باعث میشه همین امشب ارتش همیشه امادمو به کشورتون بفرستمو بکجه رو به یکی از شهر های شیلا تبدیل کنم ....
_بله سرورم امر امر شماست .....
با خارج شدن تهیونگ چوی لبخندی زد ....
_میخواستین منو از بین ببرین ......
شروع کرد به خندیدن ....
_کارت عالی بود وزیر بائه
.....................‌‌.................................
یونگی با نا ارومی بلند شد حس بدی داشت .....
+جیمینا من میرم پیش تهیونگ .....
€باشه
یونگی اروم به سمت اقامتگاه تهیونگ حرکت کرد ...میخواست بدونه دلیل رفتار تهیونگ چی بود ....یعنی چی که بهش اعتماد نداره میخواست قانعش کنه که تهیونگ بهش اعتماد کنه .....قبلا از نامجون شنیده بود که تهیونگ ترس از اعتماد کردن داره ....بهتر بود ارومش میکرد حتما امروز خیلی اشفته شده بود .......
تهیونگکه با عصبانیت به سمت اقامتگاه یونگی میرفت با دیدنش بین راه خودشو به یونگی رسوند و محکم دستشو گرفت و به دنبال خودش کشوند .....
+تهیونگ ....چکار میکنی اروم باش پسر ....
تهیونگ دندوناشو رو هم فشرد و با عصبانیت چشماشو  رو هم فشار داد .....یونگی و به داخل اقامتگاهش پرت کرد ......
×ندیمه شیون امشب همتون ازادین نزدیک اقامتگاه نباشین ..‌
_بله سرورم
تهیونگ اروم وارد اقامتگاهش شد و درو پشت سرش بست ...
یونگی با ترس به تهیونگ خیره شد هیچوقت اینقد عصبی ندیده بودش .....
تهیونگ با یه حرکت یونگی و کوبوند توی دیوار
+عااااایییی
×که از اعتماد من سو استفاده میکنی نه ......من برات چی بودم یونگیییییییی هاننننننن...
یونگی با صدای داد بلند تهیونگ سریع دستشو رو گوشاش گذاشت از اینکه کسی سرش داد بزنه متنفر بود .....منظور تهیونگم نمیفهمید گیج شده بود ....
×کاری میکنم هر روز ارزوی مرگ کنی و حتی نتونی خودتو بکشی ....
+چی....چی داری .....میگی ...منظورت چیه .....
×همه چیو فهمیدم یونگی همه چیو .....سزای همه کاراتو میبینی ....
سریع یونگی و روی ملافه ها پرت کرد ...‌روش خیمی زد ...
+ته ....یونگ....نمیفهمم ....چی ...میگی ...منظورت ...چیه ....لطفا ....برو کنار ..‌
یونگی از ترس بدنش میلرزید ....
×حتی لیاقت نداری موقع انجامش به چشات نگاه کنم .....چطوری از همچین ادم کثیفی خوشم اومده ......
یونگی با تعجب و ترس نگاش میکرد ....نمیدونست چی شده ....
تهیونگ یونگی رو به پشت خوابوند ....یونگی با ترس شروع به تقلا کرد .....
+نه ....تهیونگ.... نههه....خواهش میکنم....بس کن ....
تهیونگ شلوار یونگیو با یه حرکت از پاش دراورد و  ....یونگی با ترس پاهاشو جمع کرد ......
+تهیونگگگ....خواهششش میکنم .....بگو چیشده ....شاید اشتباه میکنی ......
×خفه شووووو....لیاقتت هرزه بودنه ...
یونگی با حرف تهیونگ اشکاش رو گونه هاش چکید .....خیلی میترسید ....با قرار گرفتن چیزی درست روی ورودیش با ترس شروع به گریه کرد ....
+نههه....نههه ....لطفااا..تهیونگ نههه....میترسممم......نکننن ...لطف
تهیونگ یکی از دستاشو روی دهن یونگی گذاشت و با دست دیگش دوتا دست یونگی و چفت کرد ....سعی میکرد بزور دیکشو وارد یونگی کنه ولی یونگی خیلی تنگ بود .....با وارد شدن سرش ...یونگی جیغ خفه ای کشید ....تهیونگ دستشو از روی دهن یونگی برداشت ..‌‌
+اههههههه دردددد داره.....درش....بیار ..هق
یونگی هق میزد و تهیونگ توجه ای بهش نمیکرد ....تهیونگ با یه ضرب کاملا واردش شد ....
یونگی جیغی کشید و اشکاش بیشتر صورتشو خیس کردن..... داغی مایعی رو همون لحظه دور ورودیش حس میکرد
+اههههه عایییییی نههههه....درد....دارههه....
تهیونگ قلبش داشت درد میگرفت ....نمیخواست با یونگیش  اینکارو کنه .....ولی با یاداوری خیانتی که یونگی در حقش کرده بود شرو به محکم ضربه زدن کرد .... عصبانیت و خشم کنترل تهیونگ و بدست گرفته بودن....
+عاههههه ...‌عایییییییی ...
به هرجا ضربه میزد جز نقطه لذت یونگی.....میخواست فقط درد و به یونگی هدیه بده ......با یکی از دستاش هانبوک یونگی و عقب کشید و دندوناشو روی پوست یونگی گذاشت محکم پوستشو به دندون میکشید و ردهای وحشیانه ای از خودش به جا میذاشت .....
یونگی ناله میکرد .....گریه میکرد ....
+اههه بسههههه.....هههه
تهیونگ یونگی رو عقب کشید همزمان که ضربه میزد بدن یونگی و به خودش چسبوند و فضای بیشتری برای مارک کردن پوست درخشان یونگی ایجاد کرد ...
+اهههه عااااااییییی .....
یونگی حتی یذره هم لذت نمیبرد ....فقط درد و حس میکرد .....
با خالی شدن تهیونگ داخلش یونگی لرزید .....تهیونگ سریع یونگی و ول کرد ....یونگی بی حال روی زمین افتاد ....خونی که نشون از پارگی مقعدش میداد روی روناش سرازیر بود و سینش تند تند بالا پایین میشد .....چشمای بی حال و اشکیشو و به صورت تهیونگ دوخت ....
+ازت.....متنفرم......
چشمای یونگی روی هم افتادن.....
تهیونگ با دیدن حال یونگی سراسیمه بدن یونگیو به اغوش کشید .....
×یونگ.....یونگی .... 
با ترس به یونگی خیره شده بود اروم نبض یونگیو گرفت نبضش میزد ....پس یعنی از حال رفته ......بغض گلوی تهیونگ و گرفت .......خودش عشقشو نابود کرده بود ........چراازش نپرسیده بود.....ولی همه چی کامل درست بود .....همه چی یونگی و مقصر نشون میداد ......نکنه اشتباه کرده باشه .....باید با جین صحبت میکرد
نه ...با کلافگی موهاشو بین دستاش گرفت اروم خودشو سمت بدن بیجون و کبود یونگی کشید ......
شروع کرد به تمیز کردن بدن یونگی ....اروم اشکاش روی گونه هاش لغزید .....اگه یونگیش بیگناه بود چه غلطی باید میکرد ....چطوری اسیبی که به یونگی زده بود و جبران میکرد ......
یونگی با درد ناله ای کرد ....تهیونگ اروم یکی از هانبوکاشو دور بدن بلوری یونگی که الان پر از جای دندوناش بود  پیچید .... روی دستاش بلندش کرد و به سمت چشمه اب گرم راه افتاد تا اثار خودشو از روی یونگی پاک کنه ....




طولانی ترین پارت عمرمو تقدیمتون کردم ..........اهههه قلبم برا مظلومیت یونگی درد گرفت ...چرا وقتی خودمم اعصابم خش خشی میشه بازم اینطوری مینویسممممم....میتونستم سافت و گوگولیش کنم ...ولییییی ...‌پوکوندم شیرینیشونو😔

شوگر کیتن از افق این پارتو تقدیمتون میکنه💔

prince in caged💫👑Donde viven las historias. Descúbrelo ahora