part 10

3.1K 473 45
                                    

یونگی*

اشکام رو گونه هام سر میخورد *چرا دربرابرش اینقد ضعیفم چرااا....من چم شده این احساسات لعنتی چیه ....من چرا باید با لمساش بهم حس خوبی دست بده ....اشکامو سریع پاک کردم ...نه یونگی ضعیف نباش ...تو هیچ وقت ضعیف نبودی* ....سرمو محکم تو دستام گرفتم ...نیاز داشتم اروم بشم اگه الان تو قصر خودم بودم میتونستم برم شمشیر زنی یا تیر اندازی کنم نفس حبس شدمو بیرون دادم ......همون لحظه بدن خیس اب تهیونگ جلوی چشمام ظاهر شد ....*نه نهههه بهش فک نکن یونگیا* با عجز نالیدم ....
+این اشتباههههه
^چی اشتباهه یونگی شی
سرمو چرخوندم با دیدن وانگ هول شدم ....
+هیچی .....تو اینجا چکار میکنی وانگ
^نزاشتی حرفامو تموم کنم میدونی چقد دنبالت گشتم ..تو چرا خیسی؟
+اوه متاسفم میخواستم فردا بیام صحبت کنیم .....لباسای خیسمم مال اینه که تو چشمه یکم اب تنی کردم حس خوبی میده بهم ....
خودمم بخاطر دروغای مسخرم خندم میگرفت نمیدونم وانگ چه حسی داره ...وانگ سرشو به طرفین تکون داد و زمزمه کرد
^باشه بیخیال باور کردم .....اون نیش حشره هم باور کردم ....
به چشمای شیطونش خیره شدم ....
+یاااا وانگگگگگگگ تمومش کن فکرای مسخرتو بنداز دوررررر.....اصلا چی میخواستی بگی زود باش بگووو...
خنده بی صدایی کرد .‌....
^باشه باشه ...راستش  ‌....میخوام تو هم کمکم کنی....سوکجین میخواد به بکجه حمله کنه ....داره متحد جمع میکنه منم برای صحبت با پادشاه شیلا اومدم اینجا بهترین مکان برای حمله به بکجه و تصرف اونجا از راه دروازه های شیلا عه و برای کمین کردنم میتونیم از جنگلی که نزدیک دروازه هاست استفاده کنیم .....نظر تو چیه میتونم پادشاه رو راضی کنم ؟
+نمیدونم من واقعا سر در نمیارم از کاراش نمیدونم موافق جنگه یا مخالف ولی تا جایی که میدونم با بکجه پیمان بستن
^اون پیمان مال پادشاه قبلی یعنی پدرت بود الان حکومت باید دست ولیعهد سوکجین باشه نه وزیر چوی ....بیشتر مردم بکجه هم مخالف این موضوعن ..
به زمین خیره شدم راست میگفت شیلا پیمان تعهد و با پدر من بسته بود پس یعنی امیدی هست ....
^خب فک کنم امیدی باشه ولی حتما باید پیشنهاد خوبی بهش بدی ....چطوره اجازه صادرات نمک و داشته باشه؟
^اوه اتفاقا سوکجینم همین نظر و داد دوتاتون مثل همین لبخندی زد و ادامه داد امیدوارم کارساز باشه ...
....پوفی کردم ..
+من خوابم میاددددد.....بیا امیدوار باشیم و الان بیخیالش شیمممم
^بحث جدی بودا یونگیییی
+بیخیال وانگگگگ بیا بریم بخوابیممم
^چیییی ...میخوای بیای اقامتگاه مننن
+اره هیونگ بریم بریممم ...
همینطور که دستشو میکشیدم راه افتادم سمت اقامتگاه وانگ ...نمیدونستم کجا بخوابم باید با تهیونگم راجب اینکه یه اقامتگاه برام اماده کنه صحبت میکردم ...نمیتونم که همش تو اقامتگاه اون باشمممم

تهیونگ*
با صدای ندیمه شیون که اجازه ورود میخواست چشامو باز کردم ....با یاداوری دیشب اخمی کردم ...
×میتونی بیای داخل ..
ندیمه ها شروع کردن به اماده کردنم ..
امروز باید درخواست وانگ و گوش میدادم و از طرفیم ذهنم درگیر یونگی بود ...*دیگه نباید بدون اجازش بعش نزدیک بشم نه ....چرا نباید نزدیک شمممم یونگی مال منه ارهه...باید معذرت خواهی کنم یعنی ...نههه راه نداره من پادشاه یه کشورم برا چی باید معذرت خواهی کنم اره درستش همینه *...
_سرورم امروز فرمانده کیم میرسن ..
با شنیدن اسم فرمانده کیم ذوق کردم ....نامجون هیونگ داشت میومد سعی کردم جذبمو حفظ کنم ....
×پس امشب مهمونی خوبی باید برگزار کنیم ....همه چیزو فراهم کنید ...نمیخوام کوچیکترین مشکلی توی مهمونی پیش بیاد ..
_بله سرورم
به همراه ندیمه ها سمت تالار راه افتادم ...همزمان با رسیدنم شاهزاده وانگم رسید ..تعظیم کوتاهی مقابلم کرد ...
لبخندی زدم ولی بادیدن یونگی کنارش یکم اخمم چاشنی لبخندم شد ...

................................
بعد از شنیدن حرفای وانگ زمزمه کردم
×پس ولیعهد سوکجین زنده ان و الان میخوان با من پیمان ببندن در ازای این پیمان چه چیزی به مردم کشور من میرسه ....
با جدیت به وانگ زل زدم ....یونگی هم بهم خیره شد و نگرانی تو چشاش مشخص بود ...
^سرورم شاهزاده سوکجین با کشور های زیادی هم پیمان شدن پس  با هم پیمان شدنتون با ولیعهد پیمان هامون قوی تر میشه ....و مجوز صادر شدن نمک به کشورتون تا وقتی شما پادشاه باشین بدون هیچ مشکلی صادر میشه همونطور که میدونید فقط گوگوریو نیست که نمک فروانی داره و بکجه هم تپه های نمکی زیادی داره ..نظرتون چیه? .‌‌‌‌.....
پیشنهاد وسوسه کننده ای بود دوباره به وانگ نگاه کردم ....
×پیشنهاد خوبیه ولی چطوره ولیعهد اینجا اقامت کنن....اینطوری کاملا میتونم بهشون اعتماد کنم که مبادا قصد خیانت داشته باشن ...
^درست میگین سرورم من با ایشون صحبت میکنم ولی مطمعن باشین که ولیعهد فقط خواستار پس گرفتن کشورشونن...
سرمو به نشونه تایید تکون دادم ....بهتر بود با نامجون هیونگم صحبت میکردم....تا الان باید رسیده باشه نه؟
اروم بلند شدم
× پس منتظر اومدن ولیهد سوکجین میمونم ....شاهزاده وانگ توی مهمونی امشب میبینمتون ...
وانگ تعظیم کوتاهی کرد بعد از خارج شدنش نگاهمو به سمت یونگی چرخوندم ....
+باورم نمیشه اینقد زود قبول کردی فک میکردم خیلی پافشاری کنی ...
×هنوز تموم نشده یونگی من یه شرط دیگه هم دارم که با خود ولیعهد و تو مطرحش میکنم میخوای بدونی چیه؟
با تعجب بهم زل زد ...
+چیه؟
به لبای نیمه بازش خیره شدم ...
×شرط دیگم تویی
+چییی ...منظورت چیه؟
بهش نزدیک شدم ... به کبودیای روی گردنش که اثر هنری خودم بود خیره شدم نمیخوام به هیچ وجه از دستش بدم...
×خب اگه برادرت شاه بشه حتما میخواد تو رو پس بگیره نه? و من به شرطی باهاش همکاری میکنم که تو کاملا برای من باشی ....نمیخوام از اینجا بری ...
اخمام تو هم رفت فکر اینکه بخواد از اینجا بره برام سخت بود باید میفهمیدم چه حسی بهش دارم ....ادامه دادم
×و مطمعن باش تا وقتی برای منی همینطور مثل شاهزاده باهات رفتار میشه ....دیگه نیازی نیست به عنوان یه برده اینجا باشی میتونی به عنوان یه شاهزاده همینجا بمونی .....
با دهن باز بهم خیره شده بود ...
بدون اینکه بعش مهلت حرف زدن بدم از تالار زدم بیرون ....لبخندی روی لبم نشست‌‌‌....... *خیلی بامزس خداااا *....
+هییی هییی وایسا ببینم اهایییی
بدون اینکه اهمیتی بدم با لبخند قدمامو تند تر کردم .....*من تو رو کاملا برای خودم میکنم مین یونگی ....نه فقط جسمت .....من روحتم میخوام*.....

ببخشید یکم طول کشید میخواستم اپ کنما ولی نشد ....هی تنبلیم میشددددددد.....از این به بعد پارتا رو هم طولانی تر میکنم ....سعی میکنم هی طولانی و طولانی ترشون کنمممم ....
راستی پارت بعد نامجوننننن واردددد میشووووددددد....یههههه😼

prince in caged💫👑Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang