part 22

2.6K 398 84
                                        

یونگی چشماشو باز کرد با دیدن چشمای بسته تهیونگ اروم خودشو از اغوش تهیونگ جداکرد ....بدون اینکه هیچ صدایی تولید کنه از اقامتگاه تهیونگ خارج شد ......دستشو رو قلبش گذاشت و نفس حبس شدشو بیرون داد.....با خودش فکر میکرد که دیگه نباید مست کنه .....عادتای مستیش دیگه زیادی نابود کننده بودن ....با خجالت دستشو پشت گردنش کشید.....نباید به روی خودش بیاره ارهههه درستس همینه .....با دیدن جیمین که گیج نشسته بود روی سکو به سمتش رفت و کنارش نشست ...
€اوه یونگییی هیونگ....ما دیشب چطور برگشتیم.....
+با چیزایی که به یاد دارم با نامجون و هوسوک البته هوسوک قرار بود تو رو بیاره ...
€پس یه تشکر به هوسوک هیونگ بدهکارم ..
+هوم
€چیزی شده هیونگ ...
+نه .....بیا بریم سراغ جین از امروز باید لشکر و افراد و برای مبارزه انتخاب کنیم یسری تمرینای خاصم هست که باید انجام بدیم اگه درست پیش برن تا هفته دیگه اماده ایم ......تا اونجایی که هوسوک گفت ارتششون همیشه امادس و نیازی به جمع اوری افراد نیست فقط باید تا هفته دیگه وانگم بیاد و ارتششو توی جنگل مستقر کنه .....
=نیاز نیست بیاید پیشم همه رو شنیدم ....باید بگم که وانگم ارتشش مستقر شده و منتظر دستور منن ....
+پس باید سریع تر عمل کنیم
€هیونگ منم میخوام بجنگم ...
+همه میجنگیم ....

.................................................
تهیونگ با دیدن جای خالیه یونگی کنارش اهی از سر حسرت کشید .....دوست داشت زودتر یونگی بیدار میشد و حداقل یکم اذیتش میکرد.....
اروم بلند شد و با کمک ندیمه ها اماده شد ....تو ایینه نگاهی به خودش انداخت ....امروز خبر لشکر کشی به بکجه رو اعلام میکرد .....
..................................................
نامجون کنار تخت سلطنتیه تهیونگ ایستاده بود و به نافرمانیه وزرا خیره شده بود .....
×ساکتتتتت
با صدای داد تهیونگ همه سکوت اختیار کردند .....
×من تصمیمو گرفتم ....ازتون نظر نخواستم فقط بهتون اعلام کردم ....پس غلات و وسایل رزم و اسب های تیمار شده تا سه روز دیگه باید اماده باشن ....
حرف اضافه ای و پذیرا نیستم ....
با بلند شدن تهیونگ نامجونم پشت سرش ایستاد ......
_سرورم شما دارید کشورو نابود میکنید ...چرا دشمن برای خودتون بوجود میارید ....
نامجون شمشیرشو از قلاف دراورد و کار گردن وزیر بائه قرار داد ...
÷لیست همه کثافط کاریات تو دستمه ....جرات داری نافرمانی کن ...اونوقت نمیدونم چطور باید سلاخیت کنم .....
همه با ترس تعظیمی کردن ...
_دروووودددد بر پادشاهههه
تهیونگ از دروازه خارج شد و نامجونم به دنبال تهیونگ ....
_تاوان این کارتو پس میدی پادشاه کیم ...(وزیر بائه)
.....................................................
هوسوک و یونگی نظاره گر تمرین های شمشیر زنی سربازا بودن ...و حیمین با ملایمت مشکلات سربازا رو گوشزد میکرد ....
%اون عالیه ....
+درسته ...تو توضیح و اموزش کارش حرف نداره ....
%یونگی شی بیا یکم مبارزه کنیم ....از دفعه قبل بهتر شدم ...
+بریم ببینیم .....
یونگی و هوسوک همزمان با هم ضربه میزدن و سرعت حرکاتشون هر لحظه بیشتر میشد ...یونگی با یه حرکت خیلی ناخواسته بازوی هوسوک و برید ...
با داد تهیونگ نگاه جیمین به سمت هوسوک و یونگی که تهیونگ کنارشون قرار داد کشیده شد ....جیمین اونقدر محو اموزش بود که حتی متوجه نشد یونگی و جیهوپ داشتن مبارزه میکردن ....پس خودشو با دو به اونا رسوند ....
×داری چه غلطی میکنی یونگییی
%چیزی نیست تهیونگ داشتیم مبارزه میکردیم ....
تهیونگ که اعصابش بابت شنیدن تمام کثافط کاریای بائه از زبون نامجون خرد شده بود داد زد ....
×و خیلی راحت تا دو دیقه دیگه هم میخواست بکشت ...
یونگی که با تعجب به تهیونگ خیره شده بود به حرف اومد ....
+کاملا تصادفی بود ....زخمم اونقدرا عمیق نیست ....
جیمین بین هر سه تاشون قرار گرفت ...
€تمومش کنید.....هوسوک هیونگ بیا من به زخمت رسیدگی میکنم ....
هوسوک بدون اینکه با جیمین چشم تو چشم بشه دنبال جیمین راه افتاد ....
یونگی خودشو به تهیونگ نزدیک کرد ...
+مشکلت چیه چرا اینطوری رفتار کردی
×بهت اعتماد ندارم ...
یونگی با تعجب بهش خیره شد مگه چکار کرده بود ....دیشب که تهیونگ یجور دیگه بود ...نکنه همشون خواب بودن .....
یونگی بدون هیچ حرفی شمشیر و سر جاش گذاشت و از محل تمرین خارج شد .....
تهیونگ با عصبانیت دستشو میون موهاش کشید
×فقط بلدم گند بزنم ...
..........................................................




دیدم حس درس خوندن ندارم .....و از اونجایی که یکی از ریدرای خوفمم گفت که داستانو یه کوشولو سریع تر پیش ببرم و پارتا رو طولانی کنم ....این پارتم خدمتتون ......

prince in caged💫👑Where stories live. Discover now