part21

2.3K 374 65
                                    

یونگی نفسشو با حرص بیرون داد ...
روی نوک پاهاش ایستاد سرشو گرفت بالا و خیلی سریع لباشو روی لبای تهیونگ چسبوند ........اروم قبل از اینکه سرشو عقب بکشه زبونشو روی لبای گوشتی و خوشفرم تهیونگ کشید ....
+الان میتونم برم دیگه؟
تهیونگ با تعجب فقط محو یونگی بود با تکون دادن سرش جواب یونگیو داد یونگی همونطور که صورتش و با دستاش گرفته بود از اقامتگاه خارج شد ‌....تهیونگ با خارج شدن یونگی نفس حبس شدشو بیرون داد ....
×اون .....فوق العادس ....
..........................................................
=این یونگی ناخلف کجا رفتتتت .....مثلا هیونگشمممم بعد از این همه ماجرا منو دیدههههه اصلا انگاررررر که نهههه انگاررررر....یعنی چیییی ....شیطونه میگه برم بگردم پیداش کنم ....بعد یه بلایی که نمیدونم سرش بیارمممم....اهههه.....یونگیاااا
جیمین که با خنده های هلالیش به جین زل زده بود اروم دستشو روی کمر جین گذاشت...
€هیونگ ...اروم باش ..چند تا نفسم بکش ....
جین میخواست دوباره غر غر کنه که با دیدن یونگی جوری که تحکمشو حفظ کنه سمتش قدم برداشت .....یونگی از همه جا بیخبر هی خودشو با دستاش باد میزد و نفسشو با صدا میداد بیرون ...
جین با چشمای ریز شدش برگشت سمت جیمین ....
=این چش شده ...
€نمیدونم ....
یونگی با دیدن جین و جیمین اروم سرشو اورد بالا ....
+چرا اینطوری نگام میکنین ....
=نه حتما باید با خودم ببرمت ...اینا تورو دیوونه کردن .....
یونگی با یه حالت پوکر زل زد به جین ...
+کی بزرگ میشی .......
=یاااااا.....
€بس کنید هیونگاااا.......
یونگی و جین هردو  خنده ی کوتاهی کردن ......
=راستی اصلا از این کیم نامجون خوشم نمیاد ....
€چرا
+نامجون هیونگ که فوق العادس
€اره هم اخلاقش خوبه
+هم هیکلش
€هم مبارزش
+هم اقتدارش ..
=یااا بسهههه...بزارید من بگم چطور ادمیهههه.....
یکککک....یک ادم منحرفهههه
دوووو......هر چی به ذهنش میاد و میگه....
سهههه...احترام حالیش نیسسس..
چهار .....چرا دارین ادا در میارین ..
یونگی و جیمین با یه لبخند سکته ای به جین خیره شدن....
÷پنج .... الان اینجام
جین با شنیدن صدای نامجون درست کنار گوشش هینی کشید ....
نامجون با خنده به جین خیره شد .....
÷فک کنم باید تجدید نظر کنین ...
جین بدون هیچ تغییر حالتی به نامجون خیره شد ....
=همشون حقیقت محض بودن
÷بله بله ........جایی میخواین برین ؟
€اره میخواستیم ناشناس بریم شهر یکم خوش بگذرونیم ....
÷اوه عالیه ...پس بزارید من و هوسوکم بیایم .....
نامجون نگاهشو به جین دوخت ...
÷به محافظ نیاز نیست ....من و هوسوک از پسش بر میایم ....
+خوبه پس بریم اماده شیم ....
........................................................
هوسوک نگاهی به سه پسری که از دور بهشون نزدیک میشدن انداخت ....
%هیونگ چرا هر دفعه یه حوری پری به اینا اضافه میشه ...
نامجون با خنده گفت ...
÷باور کن نمیدونم ....
+هوسوکییی......
%سلام یونگی شی ....
هوسوک اروم دستشو بین موهای جیمین برد ....
%خوبی جیمینی ؟
جیمین به نشونه اره سرشو تکون داد ‌‌‌
هوسوک دستشو جلوی جین گرفت ...
%جانگ هوسوک هستم جناب مین
جین اروم دستشو فشرد و بالبخند گفت ..
=راحت باش میتونی جین یا سوکجین صدام کنی ....
هوسوکم لبخند مقابلی زد ..
÷خوبههه دیگه بهتره حرکت کنیم ....
هر پنج نفرشون به سمت بازار اصلی شهر حرکت کردن .....یونگی دست جیمینو میکشید و هر دفعه با اذیت کردن جین ...جیمینو میخندوند ....و هوسوک و نامجون فقط با لبخند اون سه نفر و دنبال میکردن......با غروب خورشید جین روبه روی یه میخونه ایستاد و با شیطنت برگشت سمت بقیه ......
+نه جینننن ....سه نفرمون اینجا نمیتونن زیاد بنوشن ...
€منم میخوام ...
÷منم دلم میخواد بنوشم ...
%من نیز
یونگی ناباورانه به اون چهار نفر خیره شد .....
+باشه
هر پنج نفر مشغول نوشیدن بودن .....
=عالیههههه.......
€هوم
یونگی اروم جامشو برداشت ...با یاد اوری کاری که امروز کرده بود دوباره با حرص نوشید ....
جیمین و جین کاملا مست شده بودن ....جین با شات بعدیش خیلی یهویی پخش شد رو زمین ....نامجون با تعجب بهش خیره شد .....یونگی خودشو کشوند سمت جین ...
+منم خوابم میاددد....منممم میخوام بخوابمممم....
نامجون با کلافگی بهشون خیره شد .....
چند سکه روی میز مقابلش گذاشت و رفت سمت یونگی و جین .....
جینو روی دستاش بلند کرد ....
÷یونگیا خوابت میاد اره ؟
یونگی سرشو تند مثل یه بچه تکون داد
+اره...یونگی خوابش میاد
÷میتونی بلند شی بریم بخوابیم ....
یونگی بلند شد گوشه لباس نامجونو گرفت ....مشتشو اورد بالا ...
+بریم بخوابیمممم......خوابببب نگران نباش دارم میامممم...زود میرسم ..
نامجون به شیرینی یونگی لبخندی زد ....
÷هوسوک تو جیمین و بیار ....هوسوک سرشو به نشونه باشه تکون داد و جام  اخرشو سر کشید ...
نامجون با جین و یونگی از میخونه بیرون رفتن ....
هوسوک اروم شونه های جیمین و گرفت و اونو سمت خودش برگردوند ....
%جیمینا ....بلند شو باید بریم ...
جیمین با یه حرکت ناگهانی خودشو روی هوسوک انداخت .....صورت هوسوک و با دستاش قاب گرفت ...اروم لبخندی زد ....
€کوکی....
هوسوک که محو جیمین شده بود اروم دستشو پشت کمر جیمین گذاشت ‌‌...
%جیمینا باید بریم ....
جیمین که خودشو تو بغل هوسوک میفشرد ....اروم سرشو اورد بالا ...
به لبای هوسوک خیره شد ...خیلی نرم لباشو رو لبای هوسوک گذاشت ....هوسوک با تعجب به چشمای بسته جیمین خیره شد ....با دیدن گونه های خیس جیمین ..لعنتی به خودش فرستاد ....نباید از این موقعیت لذت ببره.....کوکیکیه که جیمین اونو باهاش اشتباه گرفته ....
جیمین اروم لباشو جدا کرد سرشو روی شونه هوسوک گذاشت...
€جونگ کوکا....دلم ....برات تنگ شده بود.....دیگه تنهام نزار ....
هوسوک گیج شده بو نمیدونست باید چکار کنه ....هنوز تو شوک بوسه جیمین بود ...
با حس نفسای اروم جیمین رو گردنش فهمید که خوابش برده .....اروم یه نفس عمیق کشید ...دست ازادشو روی لبش گذاشت ...
%جیمین چرا داری بیشتر وابستم میکنی ......
هوسوک با غم بلند شد ...اینکه کسی که دوسش داری تو رو بامعشوقه خودش اشتباه بگیره و بجای اسم تو اسم اونو صدا بزنه خیلی دردناکه نه ....
جیمینو اروم روی دستاش بلند کرد و به سمت قصر راه افتاد ......
..............................................
نامجون که جین و رو کولش انداخته بود سعی میکرد با یه دستش یونگی و سمت خودش بکشه ....تقریبا به قصر رسیده بودن و یونگی به شدت کلافش کرده بود .....
اروم یونگیو گرفت ...
÷یونگیا تروخدا یکم اروم باش ....لطفا
یونگی لباشو بیرون داد ....
+هیونگی یونگی و دوس نداره...
÷چرا هیونگ یونگیو دوس داره ...اوه خدای من اونجارو گلای تو قصر چقد قشنگننن...
یونگی باشنیدن این حرف اروم خودشو توی قصرپرت کرد...
تهیونگ از دور با دیدن یونگی که کنار بوته های گل نشسته بود لبخندی زد ...به نامجون خسته و کلافه خیره شد ...
×من میبرمش تو برو ...
÷نجاتم دادی ...
تهیونگ اروم کنار یونگی نشست ......
×داری چیکار میکنی یونگی ...
یونگی با چشمای خمارش به تهیونگ زل زد ....
+میخوام باهاشون دوست شم .....هیونگ رفته برا اموزشش پس منم توی قصر تنهام ....هیچکسم باهام بازی نمیکنه .....
یونگی اروم با نگاه غمگینش به تهیونگ زل زد ...
+میگن من نحسم .....نحس چیه اجوشی ....
تهیونگ با دیدن حالت بچه گونه یونگی اروم دستای یونگیو گرفت و بلندش کرد .....
×یونگیا تو نحس نیستی فرشته ای ....
چشمای یونگی برق زد ...
+اجوشی با یونگی دوست میشی ....
×اره ....الانم بریم بخوابیم باشه ...
یونگی سریع سرشو تکون داد با ذوق دست تهیونگ و محکم گرفت ....
تهیونگ یونگیو به دنبال خودش به اقامتگاهش برد .....بعد از عوض کردن لباساش سمت یونگی ای که روی ملحفه های روی زمین خوابیده بود حرکت کرد و کنارش دراز کشید ... ....
یونگی اروم خودشو به تهیونگ چسبوند ....تهیونگ بوسه ای روی موهای یونگی زد ....
×یونگی کوچولو .....چه اتفاقایی برات افتاده ....
تهیونگ اروم پتو رو روی خودشو یونگی کشید و به خواب رفت ....






و امااااا اولین بوسه هوپمیننننن.....یهههههه😁

prince in caged💫👑Onde histórias criam vida. Descubra agora