*تهیونگ*
با ورود وزیر هان سرباز روبرومو مرخص کردم ..
×میتونی بری......وزیر هان تونستی اطلاعاتی پیدا کنی
-بله سرورم گویا وزرای دربار شورشی ایجاد کردن و کل افرادی که درون قصر بودند و به قتل رسوندن همه سربازان هم تحت فرمان وزیر چوی بودند تنها بازمانده شاهزاده مین یونگی هستن که ایشونو به عنوان برده به شما هدیه دادن
×خوبه میتونی بری ....
دستمو به چونم زدم پس خیانت کردن همم چه وزیر مکاری ....پادشاه بکجه زیادی مهربون بود .....اروم از روی تخت سلطنتی بلند شدم .....
×ندیمه شیون لباس های عادی رو برام اماده کنید میخوام از شهر بازدید کنم.......
*یونگی*
با درد چشامو باز کردم بوی بد کود توی دماغم پیچید دستمو سمت دماغم بردم لعنتی الان منو اوردن تو اصطبل چطور میتونن با یه ولیعهد همچین کاریو کنن سعی کردم بلند شم ولی درد کمرم خیلی زیاد بود سوزش شدیدی میداد و درد و تو کل بدنم پخش میکرد هانبوکمو کشیدم پایین کمرم ....ناله ای کردم عاههه سوزشش داشت دیوونم میکرد و هانبوکم که بهش میخورد بدتر میشد به سینی غذایی که رو بروم بود خیره شدم با عصبانیت پرتش کردم اونور صدای بلندی تو اصطبل خالی پیچید .......با صدای باز شدن در اصطبل به مخاطبی که داخل میومد خیره شدم ...
-این همه سرو صدا برای چیهههه...
اومد سمتم پاشو اورد بالا که لگد بزنه محکم پاشو گرفتم پرتش کردم رو زمین ....غریدم
+فکرشم نکن به من دست بزنی..
دستشو محکم پیچوندم و ضربه محکمی بهش زدم صدای ناله بلند مرد توی اتاقک پیچید ..
مطمعن بودم دستش شکسته برای همین هلش دادم کنار
+برو بیرون ....
نفسمو با صدا ازاد کردم اههه لعنتی دردش خیلی زیاد بود ....
*تهیونگ*
راه افتادم سمت خارج قصر ولی با همهمه ای که افراد قصر ایجاد کرده بودن متوقف شدم به یکی از ندیمه ها اشاره کردم سمتم بیاد ....
_ب..بله سرورم
×این همه سر و صدا برای چیه .....زودتر تمومش کنید
-س..سرورم برده ی جدیدی که ...براتون فرستادن ....به هر شخصی که وارد اصطبل میشه صدمه میزنن ...
با عصبانیت نگاهمو به ندیمه دوختم ....*غریدم *
×برو کنارررر ...
راه افتادم سمت اصطبل خودم باید یه درس قشنگ به این گربه سرکش میدادم ...دوتا از محافظا زمزمه کردن ...
_سرورم خطرناکه بزارید ما بریم .....
باعصبانیت داد زدم
× یکی از شماها دنبالم وارد اصطبل بشه تضمین نمیکنم زنده از اونجا بیرون بیاد فهمیدینننننن
هردو سرشونو پایین انداختن
_بله سروروم
وارد اصطبل شدم صدای دادش اومد
+نشیدین گفتم وارد نشینننن
رفتم سمتش ....
×بهتره قبل از حرف زدن بفهمی طرف مقابلت کیه .....
محکم دستشو گرفتم و کشیدمش سمت خودم ......سریع دستشو پس کشید و گاردشو گرفت با یه حرکت پرتش کردم رو زمین و دستاشو بالای سرش قفل کردم ....
+چی از جونم میخواید من شاهزاده بکجه ام اگه سعی کنی اسیبی بهم بزنی تضمینی نیست جنگی رخ نده ....
صورتمو به صورتش نزدیک کردم ....
×هممم شاهزاده گستاخی هستی ... چوی تو رو به من پیشکش کرده پس یعنی مرده یا زندت برای کشورت هیچ اهمیتی نداره ....
دستمو اروم بردم سمت کمرش زخمشو فشار دادم ....صورتش از درد جمع شد ..
+عااااااییییی ...
ادامه دادم ....
×پس بهتره ساکت باشی و هر کاری که افرادم میگن انجام بدی ....وگرنه ...اروم دستمو بردم سمت لباسش .....باید از بدنت بجاش استفاده کنی ...
لرزششو زیر بدنم به راحتی حس کردم پس نقطه ضعفش اینه .... اروم از روش بلند شدم .....راه افتادم سمت در .....*داد زدم*
×سرباززز به ندیمه شیون بگو زخماشو مداوا کنه .....دوباره تکرار نکنمممم.......خب خبببب گمونم ذوقم دیگه خیلی خیلی زیاد بود اونقد ذهنم درگیر بود نتونستم اپش نکنم ....پسسسس اپ کردم .....همممممم همممممم....امیدوارم تا شب یه پارت دیگه اپ نکنمممم .....لطفا اگه دوست داشتین نظر بدین تا ذوقم از بیشترم بیشتر شه .....همینطور ووتم اگه خواستین بدین .....ممنانننن دوستدار شمااا sugar kitten😋
VOUS LISEZ
prince in caged💫👑
Fanfiction«تموم شده» مین یونگی شاهزاده ای که بعد از شورش وزرا .. وزرا اونرو به عنوان برده به شاه کشور همسایه که به تازگی تاجگذاری کرده هدیه میدن...... کاپل اصلی:taegi😻 کاپل فرعی :namjin&hopmin