part32

2K 310 78
                                    

تهیونگ و جین هر دو کنار یونگی نشسته بودن .....به بدن نحیف یونگی اروم و باملایمت مرحم میزدن و با بغض به ناله های بیجون یونگی گوش میدادن.....
+اههه...
+نه....
با چکیده شدن اشکای یونگی از پلکای بستش تهیونگ با عصبانیت بلند شد ....
=منم میخوام بیام
×نه شما پیش یونگی باشین ...لطفا وانگ و به من بسپرین ..
جین اروم سرشو تکون داد اصلا دوست نداشت کسیو که زمانی دوست صدا میزد و شکنجه کنه ......
باخارج شدن تهیونگ جیمین خودشو داخل اتاقی که یونگی قرار داشت پرت کرد ......
€هیونگ .....میشه منم ....هق ...کمک...کنم ...
جین بدون هیچ حرفی ظرف مرحم و به سمت جیمین هل داد .....دیدن برادر کوچولوش تو اون حال بدجور عذابش میداد .....با هر ناله یونگی دلش میخواست بره و وانگ و با دستای خودش تیکه تیکه کنه .....
+ته.....
جیمین اروم مرحمو روی زخم لب یونگی گذاشت .....نگاهی به جین انداخت ‌....
€چرا همش اتفاقای بد برای یونگی هیونگ می افته ؟
€چرا باید درد بکشه ....هق
=دیگه تنها نیست .....مطمعنم تهیونگ نمیزاره دیگه درد بکشه .....
جیمین اروم کنار یونگی دراز کشید و به نیمرخش خیره شد ....
€هیونگگگ زود خوب شو .....
جین لبخند غمگینی زد ......امیدوار بود یونگیش زود خوب بشه اون مستحق این همه درد نبود ......

...........................................................

موهای وانگو محکم عقب کشید و با زانوش ضربه محکمی تو شکمش کوبید ....تنهاصدایی که از زندان بیرون میومد صدای ناله های وانگ بود ...
تهیونگ بالاخره به حرف اومد ....
×عوضیه حرومزاده .....
شلاقی که توی دستش بود و محکم روی بدن وانگ فرود اورد ....
وانگ مثل دیوونه ها شروع به خندیدن کرد ....
^اوه .....داری برای یه هرزه ....اخخ ....این همه .....تلاش میکنی ......هرچند ....اهههه ....بهت حق میدم واقعا دهنش خوب ....ادمو ...ارضا میکنه ....
تهیونگ با شنیدن جمله اخرش و هرزه خطاب کردن عشقش طنابو پایین کشید ....با افتادن وانگ روی زمین سریع روی شکمش نشست ....
مشتای محکمشو تو دهن وانگ میکوبید ....
×جرعت دارییی یبار دیگه فقط یبار دیگه به  یونگی پاک من لقب هرزه بده .....
موهاشو تو دستش گرفت و صورتشو به صورتش نزدیک کرد ...
×هر چند فک نکنم دیگه قرار باشه حرفی هم بزنی چون مرده ها حرف نمیزنن .....
لگد محکمی توی پهلوش کوبید ....
شمشیرشو برداشت و کامل توی قلبش فرو کرد ....
×حالم از ادمایی مثل تو بهم میخوره ....
با قطع شدن ناله های توی اتاق بعد از ساعت ها نامجون اروم در و باز کرد و وارد شد ....
×کاشکی یونگی بیدار بود و عذاب دیدن این عوضی و میدید ...
÷تموم شد
×اره ...
÷میخواستم الان که از شر همه چی راحت شدیم باهات حرف بزنم ...
×مشکلی پیش اومده ...
÷نه فقط میخواستم بگم ......من اینجا میمونم
×یعنی چی که میمونی .....ما هم موندیم دیگه ...
÷اههه تهیونگگگ یه امروز و احمق نباش ....من با شماها به شیلا بر نمیگردم .....
×بخاطر سوکجینه ...
÷بهتر نیست یه هیونگم به اخرش اضافه کنیییی....کجای تربیتم مشکل داشت که تو اینجوری شدی....
×هیونگگگ من بدون تو چکار کنم ...
÷خودت میتونی از یونگی دور باشی که من از سوکجین دور بمونم ....اگه انجامش بدی من مشکلی ندارم باهات برمیگردم ....
تهیونگ اروم لبشو به دندون گرفت ....
×هیونگ ‌‌‌....
÷قرار نیست که کلا همو نبینیم ....معلومه که بهت سر میزنم من دونسنگ کوچولومو فراموش نمیکنم .....
تهیونگ اروم تو اغوش نامجون فرو رفت .....
×هر کاری دوست داری انجام بده هیونگ .....
نامجون لبخند عمیقی زد ....سریع تهیونگ و از خودش جدا کرد ...
÷میرم پیش جینننن
تهیونگ نگاه تاسف اوری بهش انداخت و به سمت اتاق یونگی حرکت کرد ....

..........................‌‌...............................
جین اروم وارد اقامتگاهش شد .....تهیونگ میخواست تنهایی از یونگی مراقبت کنه ....پس اون و جیمینم به اقامتگاه های خودشون برگشته بودن ......
نامجون اروم از پشت دستاشو دور کمر جین حلقه کرد ....
÷خسته نباشی ....
جین باترس جیغ خفه ای کشید و سریع برگشت ....با دیدن نامجون اونم توی فاصله خیلی کم نفسشو حبس کرد ....
=کی....کی ...اومدی
÷خیلی وقته منتظر یه الهه زیبام که برگردن ....
=خیلی بی مزه ای ...
÷و تو از همین ادم بی مزه خوشت میاد ...و قراره بهت بگم تا اخر عمرت باید تحملم کنی....چون این ادم بی مزه و رو مخ قرار نیست به شیلا برگرده....
سوکجین با ذوق به چهره نامجون خیره شد ....خبری از خستگی چند دیقه قبلش نبود ....
=دروغ میگییی
نامجون خیلی تحریک کننده زبونشو روی لبای جین کشید با چشمای خمارش به جین خیره شد .....پیشونیشو به پیشونی الهه اش چسبوند .....
÷دروغ نمیگم .....قرار نیست ازم تشکر کنی ؟
جین لبخند شیطونی زد ....نامجون و روی ملحفه ها هل داد و روی شکمش نشست ....اروم انگشتشو روی گردن نامجون کشید ...
=معلومه که تشکر میکنم ....
نامجون با دیدن این حرکت جین طاقت نیاورد توی یه حرکت خیلی سریع حاشو با جین عوض کرد و به لباش حمله ور شد ...هردو با عشق و لذت همدیگه رو میبوسیدن .....همزمان با بوسه هاشون لباساشون از تنشون جدا میکردن .....نامجون اروم لباشو از روی گردن جین به نیپلاش رسوند ....مک کوتاهیی بهشون زد ...
=اهههه
دستشو به عضو جین رسوند و شروع به لمس کردنش کرد ....
جین با لذت کمرشو قوسی داد و ناله بلندی کرد ....
نامجون انگشتشاشو به ورودی جین رسوند و دوتا از انگشتاشو بدون هیچ امادگی ای واردش کرد ......جین جیغ خفه ای کشید ....با حرکت انگشتای نامجون داخلش یکی از بازوهای نامجونو چنگ انداخت ...
=اههههه درد...اهههه ....دارههه
نامجون بوسه ای روی صورت عرق کرده جین زد و کنار گوشش زمزمه کرد
÷چیزی نیست الانه که خوشت بیاد اروم جین و روی چهار زانوش نشوند دیکشو روی ورودیش تنظیم کرد و اروم اروم واردش شد ....جین با حس بزرگی عضوی که داخلش بود جیغی از روی درد کشید ....
=اههههه لعنتییییی نامجون کامل روی جین خم شد و بوسه ای روی گردن جین زد .....
÷میتونم حرکت کنم ...
جین سرشو به نشونه اره تکون داد ...
با شروع ضربات اروم نامجون که درحال سرعت گرفتن بود ناله ای از روی لذت کرد .....
نامجون پهلوهای جینو گرفت و ضربات عمیقشو محکم میزد ‌..
=عاهههه ....عاهههه نامجونااااااا ...
نامجون ناله مردونه ای از لذت کرد ....
÷جین تو فوقالعاده ای
جین فقط ناله میکرد ...بدنش غرق لذت شده بود ....نامجون توی یه حرکت ناگهانی جینو برگردوند یکی از پاهای جینو روی شونش انداخت خم شدو لبای جینو به دندون گرفت با بوسه عمیقشون نامجون با ضربه محکمی داخل جین خالی شد .....جین توی دهن نامجون ناله ای کرد و کامش روی شکمش ریخته شد .....
نامجون بدون اینکه از داخل جین بیرون بکشه از پشت جینو بغل کرد و کنارش دراز کشید ....
=نمیخوای درش بیاری ....
نامجون نوچی کرد ...
÷حس خوبی داره ...
جین لبخندی زد و چشماشو بست ...
=نامجونا ....
÷دوست دارم ....
=یااااا من میخواستم زودتر بگم ....
÷هنوزم دیر نشده ...
جین اروم عضو نامجونو از داخل خودش بیرون کشید بدون توجه به ناله نارضایتی نامجون اروم به سمتش برگشت ....بوسه ای روی لبای معشوقش زد و زمزمه کرد ...
=دوست دارم نامجونا ....
÷من بیشتر .....



به به نامجینو .....وایییی چه حس خوبیه وانگ عوضی مرددددد دوست داشتم زیر چند نفر بفاکش بدم ولی از اونجایی که وانگ توی تصوراتم یکم هیکلیه نتونستم .....همین که زدم شلاق ملاقیش کردم ارومم .....
امیدوارم حالا که داریم به اخرای پارت نزدیک میشیم داستان خسته کننده نشده باشه ......😓

prince in caged💫👑Where stories live. Discover now