part 19

2.3K 379 112
                                    

یونگی با سرو صدای زیادی چشماشو بیشتر رو هم فشار داد صداهای اطرافش مبهم بود و توجهی بهشون نداشت بیشتر میخواست روی خواب عزیزش تمرکز کنه پس یکی از بالشتکای کناریشو با یه حرکت به سمت منبع صدا پرت کرد .....
€اخخخ هیونگگگگ
صدای خنده هوسوک نه تنها پایین نیومد بلکه شدتشم بیشتر شد .....
%اوه اوه جون سالم به در بردم ...
یونگی با عصبانیت چینی به دماغش داد ....
+یا ساکت شین یا برین بیروننننن
€هیونگگگگ الان ظهره ....
یونگی پوفی کرد و با کلافگی بلند شد بالشتک دیگه ای برداشت و اینبار به سمت هوسوک پرت کرد.....
هوسوک بالشتکو رو هوا گرفت ....
%یونگیا بیدار شوووو......شنیدم برادرت دروازه های شیلا رو رد کرده و نزدیک قصره ...
یونگی با فهمیدن اینکه سوکجین نزدیکه قصره چشماشو سریع باز کرد ...
+اگه دروغ گفته باشین هردوتاتونو سلاخی میکنم ....
جیمین خنده ریزی کرد .... یونگی با سرعت به گوشه اتاق پناه برد و بدون توجه به هوسوک و جیمین شروع به عوض کردن لباساش کرد .....
%خب جیمینی داشتم میگفتم .....نامجون فقط هیکلش گندس در اصل یه بچه خرابکاری بیشتر نیس ....
جیمین همونطور که میخندید گفت ...
€خیلی دلم میخواد این نامجون هیونگو ببینم ....
هوسوک خنده ای کرد و بلند شد ....
%بیا بریم پیشش.....راستی گفتی توهم هنرهای رزمی بلدی؟ با وجود اندام ظریفت حتما سبک مبارزت مثل یونگیه؟
€تقریبا اره ....ولی یونگی هیونگ حرکات مخصوص خودشو داره ....یجورایی خودمون تلاش میکردیم ببینیم چجور مبارزه ای با بدنمون سازگاره ......
جیمین با افتخار ادامه داد ...
€سبک مبارزه یونگی هیونگ فوق العادس و همیشه تو گروه بهترین بوده ...
یونگی بدون توجه به اون دوتا خیلی سریع از اقامتگاه بیرون زد ......میخواست هر چه زودتر هیونگشو صحیح و سالم ببینه و تا خود صبح کنارش باشه .....

جیمین اروم بلند شد ...
€بهتره بریم منم میخوام جین هیونگ و ببینم ....
%چجوری با یونگی اشنا شدی ؟
€هممم راستش نمیتونم بگم....این یه موضوعه شخصیه ...
هوسوک با لبخند سرشو به نشونه تایید تکون داد ......و جیمین به یاد یونگی لرزونی افتاد که اون شب تو جنگل گریه میکرد .....جیمین سریع نفس عمیقی کشید .......
€هوسوک شی  شما کاری ندارین ؟
%نه چطور مگه ...
جیمین اروم لبشو به دندون گرفت ...
€اخه.....شما ....همش میاید اینجا ....یا همش کنار منید ....میخواستمبدونم مشکلی تو کارتون پیش نمیاد ....
در اصل جیمین داشت فکر میکرد که یه شخص چقدر میتونه بیخیال و بیکار باشع ....
%من همیشه برای تو وقت دارم جیمینی ......
جیمین اروم سرشو تکون داد ....نمیخواست کس دیگه ای رو جز کوکی وارد قلبش کنه .....هنوزم حس میکرد صدای کوکی و کنار گوشش میشنوه و بوی اونو حس میکنه ....پس بدون هیچ حرفی از اقامتگاه بیرون زد ....
هوسوک همونطور که دنبال جیمین راه میرفت اروم زمزمه کرد ....
%از تلاش برای داشتنت دست نمیکشم ....
و اما جیمین بدون شنیدن زمزمه هوسوک همونطور به راهش ادامه میداد و به جونگکوکی که دیگه نمیتونست خنده هاشو ببینه فکر میکرد .....

prince in caged💫👑Where stories live. Discover now