یونگی اروم چشماشو باز کرد ...با درد دستشو به دیوار کنارش گرفت و نشست .....با یاداوری کاری که تهیونگ باهاش کرده بود اروم چشماشو رو هم فشار داد ......اشکاش روی گونه هاش چکید ......لبشو به دندون گرفت و سعی کرد صدای هق هقش بلند نشه ....کمرش درد میکرد و بین پاهاش تیر میکشید.......چرا الان که قلبش متعلق به تهیونگ شده بود اینکارو باهاش کرد .....یونگی با سرعت اشکاشو پاک میکرد ولی اشکاش لجوجانه جای اشک های قبلی و پر میکردن .....باتلاش زیاد بلند شد .....تهیونگ حتی تو اتاقم نبود .....لنگ لنگان خودشو به در رسوند با بسته بودنش ناباورانه عقب رفت ....
چرا تهیونگ داشت اینکارو میکرد .....چی فهمیده بود که همچین کاریو باهاش کرده .....خودشو به گوشه اتاق رسوند .....زانوهاشو تو بغلش جمع کرد ......ترس اینکه تهیونگ بخواد دوباره اینکارو باهاش انجام بده و بزور بدنشو تصاحب کنه از ذهنش کنار نمیرفت ................................................................
×سوکجین .....فقط چند تا سواله ...
=دقیقا چی میخواین سرورم مگه نمیبینید مشغول اموزشم ...
×درباره یونگیه ....
جین نگاهی به قیافه درمونده تهیونگ انداخت .....
=بفرمایید
×یونگی تاحالا دلش خواسته پادشاه بشه ...
سوکجین چشم غره ای رفت و ادامه داد
=اون از پادشاه بودن متنفره ....همیشه میگه خسته کنندس
تهیونگ نگاهی به جین انداخت و اروم و شمرده خیانتی که به قول خودش یونگی کرده بود و توضیح داد ....سوکجین با چشمای گرد شده نگاهی به تهیونگ انداخت ...
=اونوقت تو همه اینا رو باوررررر کردیییی....خیلی متاسفم ولی احمقیییی.....الان کاملا واضح بود که فهمیده میخوایم جنگ راه بندازیم و همه چیو میخواسته به نفع خودش درست کنه ....باورم نمیشه هنوز اون چوی مکار و عوضی و نشناختی ..
×ولی اون بهم مدرک نشون داد ....
=میشه دقیقا ببینم چه مدرکییی
تهیونگ نامه ای که تو دستش بود و به دست سوکجین داد ....
سوکجین نامه رو تو دستش فشرد ....
=باورم نمیشه اون عوضی از این استفاده کرده ....
×دست خط یونگیه درسته ...
=اره ولی این نامه ....نامه ایه که یونگی موقعی که کوچیکتر بود برای بازی برام فرستاد ....و در واقع اولین نامه ای که بهم داد پس من اونو تو اقامتگاهم نگه داشته بودم ....
تهیونگ شک زده و ناباورانه نگاهشو به زمین دوخت ....
×من.....من .....چه غلطی کردم ....
=چی شده؟
تهیونگ بدون توجه به جین قدماشو به سمت اقامتگاهش تند کرد .....باورش نمیشد همچین حماقتی کرده ....
سریع در و باز کرد و وارد شد ....نگاه پریشونشو به یونگی لرزون کنار دیوار دوخت .......اروم قدماشو سمت یونگی برداشت ....
یونگی دستاشو روی زمین فشار داد....چشماش دوباره اشکی شدن ...
+نه....نیا.....من هیچ کاری نکردم....هق ...خواهش میکنم ....نه ....نیا جلوووو
تهیونگ با پشیمونی به یونگی خیره شد اروم کنارش زانو زد ...با بغض صدای بمشو تو اتاق ازاد کرد ...
×متاسفم یونگی.....متاسفم ....اشتباه کردم ...حماقت کردم .....خواهش میکنم منو ببخش
یونگیو تو بغلش کشید ....یونگی لباس تهیونگو تو مشتش فشار میداد و گریه میکرد .....
+نمیخوام ببینمت .....بزار ...هق ....برم ....هق ...
×باشه باشه ...الان میبرمت اقامتگاهت ...جبران میکنم یونگیا ....هر کاری بگی میکنم ....ولی خواهش میکنم منو ببخش ....
یونگی خودشو از بغل تهیونگ بیرون کشید چشمای اشکیشو پاک کرد ....
×یونگیا باور کن گول چوی و خوردم اون بهم گفت میخوای کل کشورمو نابود کنی میخوای قصر و تصرف کنی همه رو گول زدی حتی به عنوان مدرک یه نامه دروغینم بهم نشون داد...
+دیگه ....برام...مهم ....نیست....
یونگی خواست بره که تهیونگ دستشو کشید ...
×یونگیا ....من دوست دارم ..
یونگی با شنیدن این حرف قلبش فشرده شد اروم لبشو به دندون گرفت و اشکاش دوباره روی گونش چکید ....
+اگه دوسم داشتی.....هیچوقت .....بزور بدنمو تصاحب نمیکردی.....
×یونگیا غلط کردم خواهش میکنم....
یونگی دستشو محکم از بین دستای تهیونگ بیرون کشید و از اقامتگاه بیرون رفت .....تهیونگ با بیرون رفتنش مشتشو محکم روی زمین زد .....اشکاش روی گونه هاش چکید با عصبانیت ایینه کنارشو روی زمین کوبید ........اروم روی زمین زانو زد و فریاد کشید ....بخاطر حماقتش فریاد کشید ...بخاطر اسیب زدن به مهم ترین شخص زندگیش فریاد کشید .............................................................
جیمین با وارد شدن یونگی به اقامتگاه سریع سمتش رفت ....
€هیونگگگگگ چرا برنگشتی از نگرانی داشتممم میمردمممم....
جیمین با دیدن حال گرفته یونگی اروم به سمتش رفت ....
€هیونگ ...
سر یونگیو بالا اورد با دیدین کبودی بزرگی که مسلما جای دندون بود با نگرانی زمزمه کرد ....
€هیونگگگ..خوبی چیشده ...کار تهیونگهههه....
یونگی با بغض به جیمین خیره شد ...
+جیمینا .....من ....میترسیدم...درد داشت ....هق ...اون ....ترسناک شده...بود ....هق ...
جیمین یونگی و تو بغلش فشرد با دیدن جین که با عصبانیت بهشون خیره بود لرزید ....
جین با عصبانیت یونگیو سمت خودش کشید .....
=اون عوضیییییی چه غلطییییی کردههههه......میدونمممم چه بلایی سرش بیارمممممم......
جین با عصبانیت به سمت بیرون حرکت کرد .....
+هیونگ...هق .....چیزی نیستتت.....هق لطفاااا......
=یونگی ساکتتت....انتظار داری خفه خون بگیرمممممم ......
+هیونگ....اون....تو ...حال ...خودش نبود...
=ازش دفاع نکن یونگگگگگ......اون یه عوضیههههه چطور تونسته با تو همچین کاری کنههههه....به چه حقیییییی
جین بدون توجه به یونگیو جیمین راه افتاد سمت اقامتگاه تهیونگ ......جیمین اروم یونگیو تو بغلش فشار داد...
€همه چی درست میشه یونگی هیونگ.......
دوستانننننن بابت کوتاهیه پارت ببشخیددددد...امکان داره پارت بعدم کوتاه باشه چون یه سری کار دارم که باید انجام بدم💔
سال نوتونم مبارکککککک😻
CZYTASZ
prince in caged💫👑
Fanfiction«تموم شده» مین یونگی شاهزاده ای که بعد از شورش وزرا .. وزرا اونرو به عنوان برده به شاه کشور همسایه که به تازگی تاجگذاری کرده هدیه میدن...... کاپل اصلی:taegi😻 کاپل فرعی :namjin&hopmin